خلاصة:
فرهنگ و دین چنان در هم تنیدهاند که گاه مطالعه یکی بدون توجه به دیگری نه تنها دشوار که ناشدنی است. از اینرو امروزه در عرصه دینشناسی توجه به عوامل سازنده فرهنگ، بخش قابل توجهی
از مطالعات را به خود اختصاص میدهد. این مسئله خود به زایش رشتههای تازهای انجامیده است که یکی از آنها فلسفه میانفرهنگی است. این مقاله میکوشد تا گزارشی کوتاه از شکلگیری این دانش جدید،
بنیانگذاران، مسائل و حوزه آن و نقشی که میتواند در فهم ادیان دیگر فراهم کند، به دست دهد.
ملخص الجهاز:
"دغدغه اصلی اندیشه میانفرهنگی آن است که تصاویر جانبدارانه و پیش داورانهای را که انسانها از «دیگری» دارند، در سایه این تئوری که «دیگری لزوما همانی نیست که در ذهن تو نقش بسته است» بازسازی کند.
اگر بخواهیم مبانی پایهای اندیشه میانفرهنگی را در حوزههای مختلف بیان کنیم، میتوانیم به پنج محور اساسی اشاره کنیم: نخستین حرف حساب این اندیشه آن است که فلسفه پایدار، متعلق به هیچ دسته، گروه، فرهنگ و یا سنت خاصی نیست.
در پاسخ به این سوءال که «آیا اعتراف به دیگری، در ضمیر ناخودآگاه ما مشروعیت تدریجی آنچه را که ما ناصواب و نامشروع میدانیم، به دنبال نخواهد داشت و به عبارت دیگر ما را از خود بیگانه نخواهد کرد؟» باید گفت: بافت و ساختار نوین دنیا با به کارگیری تکنولوژی روز «دیگری» را خواه ناخواه به رخ انسان ها حتی در دور افتادهترین روستاها، کشانده است.
به بیان روشنتر، ممکن است با ایجاد بستر باز موازنه و انتخاب، ضریب باور تعدادی از مردم را نسبت به داشته هایشان تضعیف نماید، اما بهطور یقین نتیجه کلی و کلان این روند بالا بردن ضریب اعتقاد و اعتماد درپرتو بازیافت به روز و کارامد داشتههای خود خواهد بود.
مشکل اساسی در راه «اعتراف به دیگری» در زمانه ما ریشه در همین نکته دارد؛ یعنی بسیاری از کسانی که در این زمینه تردید میکنند، بیش و پیش از آنکه نگران اندیشه دینی و اسلامی باشند، نگران فهم خود از دین و اسلاماند."