خلاصة:
اساس سیاست، بر رابطهی میان حکومت و مردم استوار است که دو تفسیر دارد: یکی تفسیر این رابطه از ناحیهی حکومت
کنندگان است که جریان نفوذ از بالا به پایین است و دیگری از ناحیهی مردم که این تفسیر نفوذ از پایین به بالا است.
در ناحق بودن تفسیر اول جای بحث نیست، همچنان که غیر واقعی بودن عملی شدن تفسیر دوم هم بدیهی است.
حساسیت اندیشههای سیاسی رابطهی مردم و حکومت از نوع تفسیر دوم است. اهمیت این مسأله در هر نظامی از یک نوع
دغدغههای اشخاص در مورد جریان حاکم برخاسته است.
در نظامهای اریستوکراسی و دیکتاتوری، این دغدغه خود را بیشتر
نشان میداده و در نظامهای دموکراسی با وجود اینکه باید مردم در سهم خود از جهت دخالت در تصمیمگیریهای حکومت
مطمئن باشند، موضوع رابطهی مردم با حکومت از بالاترین حساسیتها برخوردار است. همهی شعارها و سخن سراییها در
خصوص زمام سرنوشت مردم به دست مردم، تا زمانی است که با قدرت اکثریت افراد جامعه، شخص یا گروه خاصی در رأس
قدرت قرار نگرفته است، از هنگامی که این مطلب صورت گرفت در مردم تحت حکومت دو نوع اضطراب به وجود میآید.
1. دغدغهی آن اقلیتی که با روی کار آمدن جریان مخالف، سرنوشت خود را در دست شخص یا گروهی میبینند که او را
برای مدیریت سرنوشت اجتماعیش صالح نمیدانست.
2. دغدغهی آن اکثریتی که این جریان به روی کار آورد، که تا چه اندازه این شخص یا گروه بر سر عهد و پیمان خود باقی
است؟
اما اضطرابات مردمی در نظامهای دینی و تجربیات عملی بیشتر در نظامهای دینی مربوط به دورانهای خیلی قدیم و باستانی
در ارتباط با حکومت انبیای الهی است که جزئیات و خصوصیات آن در علوم سیاسی روز منعکس نیست. آنچه از گذشته برای
اندیشههای سیاسی از تجربهی عملی حاکمیت دینی مطرح است تجربههای عملی دوران حاکمیت کلیسا در غرب است که به نام
خدا و دین، جریان کلیسا حدود ده قرن قدرت را در جوامع غربی در دست داشت و نظام خودکامهای را به مردم تحمیل نمود و
این تجربه برای مردم غرب منشأ پیدایش سکولاریسم و عقب گردی آنها از دین شد و با این سابقه تصویر مردم در جریان
حکومت دینی نه تنها تصویر حاکمیت مردمی
نیست بلکه تصویر محکومیت مردمی است که مردم، یک مکلف و یک موظف بیاختیارند و متأسفانه این برداشت از غرب
به جوامع اسلامی هم منتقل شد.
از عوامل مؤثر در رابطهی مردم با حکومت، موقعیت مردم در دیدگاه حکومت است. در دنیای غرب، موقعیت مردم در
حکومت، از نظر اندیشههای سیاسی گذشته تا سه قرن قبل، موقعیت یک برده بلکه پایینتر، در موقعیت یک چهارپا تنزل داشته
است. مستنداتی در این مورد در مقاله ذکر شده و در برابر این بینش، دیدگاه اسلام در خصوص موقعیت مردم از نظر حکومت با
تکیه بر کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام ، با دیدگاه گذشتهی غربیان ارزیابی شده است. از سه قرن گذشته تا کنون در غرب دیدگاه
اندیشههای سیاسی نسبت به موقعیت مردم در حکومت رو به تحول گذاشت و برای نقش مردم در حکومت، سه راه پیشبینی
شده که در این مقاله به آنها میپردازیم.
ملخص الجهاز:
آنچه از گذشته برای اندیشههای سیاسی از تجربهی عملی حاکمیت دینی مطرح است تجربههای عملی دوران حاکمیت کلیسا در غرب است که به نام خدا و دین، جریان کلیسا حدود ده قرن قدرت را در جوامع غربی در دست داشت و نظام خودکامهای را به مردم تحمیل نمود و این تجربه برای مردم غرب منشأ پیدایش سکولاریسم و عقب گردی آنها از دین شد و با این سابقه تصویر مردم در جریان حکومت دینی نه تنها تصویر حاکمیت مردمی نیست بلکه تصویر محکومیت مردمی است که مردم، یک مکلف و یک موظف بیاختیارند و متأسفانه این برداشت از غرب به جوامع اسلامی هم منتقل شد.
بنابراین بطور فطری اگر انسان بخواهد سلطه و حاکمیت شخصی را به طور مطلق بپذیرد باید آن شخص در همهی مسائل مختلف مربوط به تأمین مصلحت اشخاص در ابعاد گوناگون زندگی آنها صاحب امتیاز باشد و چنین شخصی، همان معصوم (ع) است و لذا در یک جامعهی طبیعی اگر هیچ گونه عملیات روانی و شگرد سیاسی رخ ندهد و مردم به طبیعت خود باشند، قطعا چنین فردی را به عنوان رهبر انتخاب خواهند کرد و لذا چون اسلام دین فطری است، رهبری را در امام معصوم(ع) بصورت قطعی مشخص نموده و پذیرش رهبری وی را بر امت واجب کرده است که بطور طبیعی این رهبر منتخب، فطرت سالم مردم است.