ملخص الجهاز:
"این دیدگاه معتقد است که سودمندی زیباشناخت دقیقا در روانی معنای آن نهفته بوده و دلیل جاذبهی گستردهی این پدیده که خود را در از نو کشف شدن اخیر آن مینمایاند،چیزی نیست جز این روانی در معنا ولی به نظر میرسد که ادعای صرف بر روان بودن ویژهی این پدیده بدون تلاش برای عینی ساختن و مفهومسازی در باب آن،منجر به بروز ریسکی جدی میشود:در این صور،این احتمال وجود خواهد داشت که زیباشناخت قالب تهی کرده و بدل به محلی برای تأملات غیرجدی و قضاوتهای ارزشی غیرنقادانه شود.
همانگونه که مایکل آنهالی و کیث ماکسی(که حوزهی تخصصیشان تاریخ هنر است)در مقدمهی کتاب خود تحت عنوان تاریخ هنر،زیباشناخت و مطالعات بصری بر این امر صحه میگذارند که پرسش در باب رابطهی هنر و زیباشناخت از جمله پرسشهایی است که تاریخ هنر در قرن بیست و یکم باید از خویش پرسیده و در تکاپوی پاسخ بدان باشد: تاریخ هنر(از زمان پیدایش تا قرن بیستم)تا چه حد مرهون نظریهی زیباشناخت بوده است؟بنیانهای اصلی زیباشناسانهای که مقوم مطالعات تاریخی در باب هنر بودهاند، کداماند؟این فرضیات تا چه اندازه از سوی مطالعات بصری به چالش گرفته شدهاند؟آیا پرسش از کیفیت،فرم،محتوا،معنا از لحاظ فرهنگی پرسشهایی صحیح بوده و آیا پرسشهایی فراگیر هستند؟ایدههای در باب زیباشناخت در موزه و دانشگاه از کجا سرچشمه گرفته و به چه ختم میشوند؟آیا ما همچنان میتوانیم پارامترهایی مشخص را به عنوان آنچه بایست بر سازندهی ابژههای مورد بحث تاریخ هنر باشد،معرفی کنیم؟ به هر تقدیر،رجعت به زیباشناخت موضوع نقدهای بسیاری بوده که غالبا بر این پرسش متمرکز بودهاند:زیباشناخت چه جایگاهی در روند مفهومزدایی و سیاستزدایی از هنر خواهد داشت؟ نمونهای از این نقدها بحثی است که در شمارهی اخیر نشریهی اکتبر بر سر اثر بوریر در گرفته است."