خلاصة:
قاعدة الواحد در تاریخ تفکر اسلامی همواره مورد توجه فیلسوفان و متکلمان بوده است؛ عدهیی به اثبات این قاعده و گروهی به نقد و رد آن همت گماشتهاند. یکی از فیلسوفانی که به نقد این قاعده پرداخته علیقلیبنقرچغایخان ترکمانی، از شاگردان ملارجبعلی تبریزی است. او ابتدا سه برهان در اثبات قاعده از ابنسینا نقل کرده و سپس به بررسی و نقد آنها پرداخته است؛ برهان چهارمی نیز خود به این براهین افزوده است. بعقیدة وی نکتة کلیدیی که در این برهانها نادیده گرفته شده، علم و نحوة ارتباط آن با ذات واجبالوجود است. ذات بسیط واجب عین علم به ماهیات است و ذاتی که به خود و به ماسوای خود علم و قدرت دارد و این علم عین ذات اوست، میتواند کثیر صادر کند. این نوشتار با روش تحقیق و نقد روش تاریخی و عقلی به تبیین و بررسی و نقد نظر این فیلسوف گمنام مهم عصر صفوی دربارة قاعدة الواحد میپردازد. بررسی نشان میدهد که هرچند او تا حدودی توانسته برهانهای ابنسینا را واکاوی کند اما نگاه او جامع نبوده است.
The al-Wahid principle has been constantly drawing attention from Muslim philosophers and theologians throughout the history of Islamic thought, while some have sought to substantiate this principle and some others have attempted to criticize and reject it. It was not only theologians who challenged the principle, it also did not sit well with some philosophers who were critical of it. One of these philosophers was Aliquli Bin Qarachghai Khan Torkamani, a Safavid era philosopher and pupil to Mulla Rajabali Tabrizi. He challenges Ibn Sina’s arguments for the al-Wahid, believing that if we consider the Necessary Existent as a pure simple entity that is aware of oneself and others and is also able to create others, then, knowing that knowledge and power are identical with His essence, we can say that the emanation of the multiple from the Necessary Existent will not require existence of multiple aspects within Him. Accordingly, we can accept the emanation of the multiple from the one. In this article we undertake an explication and critique of Aliquli Bin Qarachghai Khan’s view of the al-Wahid principle. In brief, this article argues that although to some degree his critiques of Ibn Sina’s proofs are successful, he fails to take an all-inclusive approach to the issue.
ملخص الجهاز:
بنابرین، اگر از علت واحد دو حقیقت که در ذات با هم مختلف هستند یا دو حقیقت متباینی که شیء دیگری را ايجاد ميكنند (مانند ماده و صورت که جسم را تشکیل میدهند) پدید آید، آنگاه آنها معلول دو جهت مختلف در ذات علت خواهند بود و از آنجاکه ما علت را بسیط فرض کرده بودیم، در اینجا در ذات علت بخشپذیری و ترکیب لازم میآید که خلاف فرض است؛ زیرا این دو جهت اگر از لوازم ذات باشند، باید ذاتی فرض شود تا بتوان لوازم ذات را به آن نسبت داد و در این فرض اگر لوازم ذات را بپذيريم همان اشکال ترکیب یا بخشپذیری برای ذات بسیط ثابت میشود که خلاف فرض است (همو، 1404: 403؛ 1379: 651؛ 1363: 78).
حال، با توجه به ویژگیهايي که برای قسم سوم برشمردیم، استدلال اول و دوم موجه نخواهند بود، زیرا در ذاتی که هویت آن بسیط است و معانی و علوم مختلف عین ذات او هستند، نميتوان جهات متغایر تصور کرد چه رسد به اینکه گفته شود اگر خداوند هم به الف و هم به ب علم داشت، در ذات او تکثری ایجاد میشد.
اما با توجه به برهانی که خود او برای اثبات این قاعده اضافه کرده و نتیجهيي که از نقد استدلالها گرفته (صدور کثیر از واحد بسیط) است، ميتوان گفت چندان موفق نبوده است، زیرا تمام استدلالهای این قاعده را مورد نقادی قرار نداده است.