خلاصة:
مقاله ی حاضر با هدف شناخت چگونگی اسلام آوردن ایرانیان یمن و نقش آن ها در ماجرای ارتداد یمن و خدماتی که در این راه به دین مبین اسلام عرضه داشتند، نگاشته شده است. به منظور شناخت هرچه بیش تر و کامل تر موضوع، بحث را از ابتدای ورود و استقرار ایرانیان یمن آغار کرده، سپس به ماجرای خسروپرویز و برخورد او با نامه ی پیامبر(ص) و ماجرای باذان و در ادامه به بحث اصلی که مدنظر بوده پرداخته شده است. برای انجام این کار، با استفاده از روش کتابخانه ای به فیش برداری مطالب از منابع دست اول و تحقیقات جدید پرداخته شده است و سپس به شیوه ی توصیفی تحلیلی به بررسی موضوع پرداخته ایم. برخورد شاه ایران خسروپرویز و ایرانیان یمن با اسلام متفاوت بود. شاه ایران در برابر دعوت نبی مکرم اسلام(ص) به پذیرش اسلام، عناد و کینه توزی نشان داد. از سوی دیگر، برخورد ایرانیان یمن با اسلام منطقی بود؛ در پی درخواست خسرو پرویز از حاکم ایرانی یمن باذان مبنی بر دستگیری پیامبر(ص)، زمینه ی آشنایی ایرانیان ساکن یمن با اسلام فراهم شد و پذیرش اسلام در دل و جان آنان چنان نفوذ کرد، که آن ها را در صف مقدم مقابله با ارتداد قبایل عرب ساکن یمن جای داد و در این راه با بذل خون و جان خود برگ زرینی را در تاریخ دفاع از اسلام برای ایرانیان رقم زدند.
ملخص الجهاز:
از سوي ديگر، برخورد ايرانيان يمن با اسلام منطقي بود؛ در پي درخواست خسروپرويز از حاکم ايراني يمن ـ باذان ـ مبني بر دستگيري پيامبر(ص )، زمينه ي آشنايي ايرانيان ساکن يمن با اسلام فراهم شد و پذيرش اسلام در دل و جان آنان چنان نفوذ کرد، که آنها را در صف مقدم مقابله با ارتداد قبايل عرب ساکن يمن جاي داد و در اين راه با بذل خون و جان خود برگ زريني را در تاريخ دفاع از اسلام براي ايرانيان رقم زدند.
آنچنان که از عدهاي از محکوم به اعدام، سربازان دليري به وجود ميآيند که حبشيان را از يمن بيرون رانده و بعداً همين افراد در برخورد با فرستاده شاه ساساني و پيامبر تدبير را به کار گرفته و گره مشکل را نه با زور و جنگ بلکه با عقل و درايت و دورانديشي ميگشايند و پذيرش حقيقت اسلام آنها را چنان متاثر ميسازد که جريان ارتداد قبايل يمني را نيز فرو مينشانند و نام پرآوازهي ايران را بار ديگر در منطقه اي غير از ايران به حافظه ي تاريخ ميسپارند.
خسرو پرويز شاه ساساني پس از پاره کردن نامه پيامبر، از شدت غرور نامه اي به باذان حاکم خود در يمن به اين شرح نوشت : «به من خبر رسيده است که مردي از قريش در مکه مدعي نبوت است ، به نزد اين مرد حجازي دو فرد دلير از افرادت بفرست تا او را گرفته نزد من بياورند» (طبري، ١٣٨٥: ١١٤٢/٣؛ ابن اثير،بيتا:٢٤٩/٢؛ ابن خلدون ،١٣٧٥: ٤٢٦/١؛ بلعمي،١٣٣٧: ٢٣٦) و بنا به نقلي ديگر از باذان خواست که وي را وادار به توبه و اطاعت کند و اگر نپذيرفت سر او را از تن جدا کرده و براي شاه بفرستد (همداني،١٣٧٣: ٤٨/١).