خلاصة:
حکمت عملی یک دانش برهانی است که هم با دانشهای عملی و هم با حکمت نظری تفاوت دارد. از یک سو، متفاوت با دانشهای عملیای است که از آنها با حرف و مهارتها یاد میشود؛ چرا که حکمت عملی یک دانش قیاسی مربوط به حیطه افعال ارادی در مسیر سعادت انسان است که شناخت قوانین کلی ملکات خلقی از راه قیاس و فکر را بر عهده دارد. از سوی دیگر، متفاوت با حکمت نظری است؛ چرا که حکمت نظری از حقایق وجودی غیر معطوف به فعل ارادی انسان و احکام مربوط به این حقایق ـ که فاقد محتوای ارزشی و اتصاف به خیر و شرّ هستند ـ بحث میکند.
ریشه تقسیم حکمت به نظری و عملی، دو بعدی بودن حقیقت انسانی است. به این معنا که انسان بهلحاظ بعد تجرد نفس و ارتباطی که با حقایق ماورائی دارد، از حکمت نظری و بهلحاظ بعد اضافه نفس به بدن و تدبیری که نفس نسبت به بدن دارد، از حکمت عملی برخوردار است.
حکمت عملی در تحقق غایت خود، یعنی تامین سعادت بشر، نیازمند حکمت نظری است؛ زیرا مباحث مرتبط با چیستی سعادت انسان، در دو بخش از مباحث حکمت نظری، یعنی نفسشناسی و علت غایی مطرح میشود. ازاینجهت، حکمت عملی را میتوان تکمیلکننده حکمت نظری و امتدادبخش آن دانست. حکمت عملی دستکم دو کارکرد ارزشمند دیگر نیز دارد؛ اول اینکه این حکمت خاستگاه پیدایش علوم انسانی برهانی است و دوم اینکه، این حکمت به نظامسازی عقلانی آموزههای دینی کمک میکند.
Practical wisdom is a theorematic discipline of knowledge not only different from practical disciplines of knowledge but also from theoretical wisdom. From one side, it is different from the former which might be mentioned as the disciplines of professions and skills, since practical wisdom is a syllogistic discipline about man’s voluntary acts in the course of man’s happiness, i.e. it infers the general rules of dispositional habits through syllogism and thinking. And from another side, it is different from the latter because it deals with what there is thus irrelevant to man’s voluntary acts; propositions of what there is are not characterized by good or evil nor they have value judgments. That wisdom is divided into theoretical and practical categories stems from the fact that man’s nature has two dimensions. That is to say, viewing man’s incorporeal soul and connection to the metaphysical world man enjoys theoretical wisdom, and viewing the attachment of the soul to the body and the management of the latter by the former man enjoys practical wisdom. In order to reach its goal i.e. man’s happiness, practical wisdom needs theoretical wisdom, because the discourse on what man’s happiness is falls in two sections of theoretical wisdom: the study of soul and that of final cause. Thus we might consider practical wisdom as complementary to the theoretical one and in line with it. Practical wisdom has two other valuable functions: first it is the origin of theorematic humanities and second it helps set up a rational system for religious doctrines.
ملخص الجهاز:
از یک سو، متفاوت با دانشهای عملیای است که از آنها با حِرَف و مهارتها یاد میشود؛ چرا که حکمت عملی یک دانش قياسي مربوط به حیطه افعال ارادی در مسیر سعادت انسان است که شناخت قوانين کلي ملکات خُلقی از راه قياس و فکر را بر عهده دارد.
با لحاظ این تفاوت حقایق وجودی، دانشهايي که از آنها بحث ميکنند نيز دو گونه میباشند؛ دانشي که به بررسي دسته نخست از موجودات ميپردازد، حکمت نظري و دانشي كه به بررسي دسته دوم از موجودات ميپردازد، حكمت عملي است (فارابي، 1991م، ص46-47؛ همو، 1413ق، ص256؛ ابنسينا، 1404ق/ ب، ص12).
تفاوت معناي سوم نظري و عملي با معناي نخست و دوم آنها در دانشهايي مانند حکمت عملي آشکار ميشود؛ چون اين دانشها به دليل اينکه از يکسو به کيفيت عمل تعلق دارند و از سوی ديگر وجود موضوعشان در اختيار و قدرت انسان است، بر پايه تقسيم نخست و دوم «عملي» هستند و به دليل اينکه بهدست آمدنشان بر ممارست عمل و تمرين در عمل توقف ندارد، بر پايه تقسيم سوم «نظري» ميباشند (صدرالدین شیرازی، 1382، ج1، ص6- 8).
شاید به همین دلیل است که دکتر مهدي حائري يزدي در کتاب کاوشهای عقل عملی، حکمت عملي را هم مشتمل بر سه علم اخلاق، تدبیر منزل و سياست مدن و هم مشتمل بر فلسفه این علوم دانسته است (حائری یزدی، 1384، ص18-19 و 129-130).
در نگاه فارابي، دانش فلسفه اولي مطالب و احکام کلي را مطرح ميکند و سپس اين مطالب و احکام کلي به حکمت عملي سرريز ميکند تا از آنها در جهت کشف گزارههاي عملي و چگونگي رفتار انسان بحث شود (فارابی، 1993م، ص62).
تسع رسائل في الحکمة و الطبيعيات.