خلاصة:
عبدالقاهر جرجانی زبانشناس و ادیب، نظریه پرداز علم بلاغت و واضع نظریه نظم است؛ نظریههای او در باب علم بلاغت از دقت و ظرافتی بالا برخورداراست به گونهای که از قرنها پیش تاکنون به عنوان منبعی معتبر برای این علم مورد استفاده پژوهشگران این حوزه قرار گرفته است. تحقیقاتی که پژوهشگران معاصر عرب در بررسی آراء و نظریات جرجانی انجام دادهاند، نشان میدهد آرای بلاغی وی خصوصا نظریهای که در باب نظم مطرح کرده است، ریشه در میراث ادبیات عرب دارد و عبدالقاهر تحت تاثیر اساتید پیش از خود بدین نظریه دست یافته و صورتی کامل و جامع بدان بخشیده است. از سوی دیگر، نظریه نظم، با بسیاری از مباحثی که امروزه توسط اندیشمندان غربی مطرح و با نام آنان شناخته شده است، همپوشانی دارد. با این تفاوت که نظریههای معاصر غربی، صورتی قاعدهمندتر و گاه جامعتر از نظریههای عبدالقاهر دارد.
Linguist and literary theorist Abdul Qahir Jarjani is one of the greatest thinkers in the history of Arabic literature; his theories of rhetoric have been so elaborate that for centuries it has been used by researchers in this field as the most powerful and practical source of this science. Research studies conducted by contemporary Arab scholars in examining his views and theories show that his rhetorical ideas, especially those of order, are rooted in the legacy of Arab literature and Abdel Qahir is influenced by former scholars. In addition, the theory of order has overlaps with those raised by western scholars. However, western theories enjoy more complete and comprehensive forms.
ملخص الجهاز:
» و نيـز « ارتبـاط عبارات در کلام به هم و اينکه برخي را علت برخي ديگـر قـرار دهـي» (الجرجـاني، ١٩٩٢: ٤٦٦) او ارتباط کلمات با هم را به دو بخش پيوسته و ناپيوسته تقسيم کرده و ارتباط اسـم بـا اسم و فعل با اسم را در نوع اول و ارتباط فعل ها با فعل يا حـرف بـا حـرف را از نـوع دوم دانسته است (همان ) نظم در نظر عبد القاهر با علم نحو نيز ارتباطي عميـق دارد: « نظـم جـز اين نيست که کلام را در موضعي قرار دهي که "علم نحو" اقتضا ميکند و اينکه بـر اساسـي قوانين و اصول آن عمل کني و از شيوه هاي آن منحرف نشوي» (الجرجـاني، ١٩٩٢: ٨١) بـر اساس تعريفات فوق ، مقصود عبـدالقاهر از نظـم ، ايجـاد ارتبـاط بـين واژگـان بـا توجـه بـه مقتضاي علم نحو براي ايجاد بهترين تناسب بين لفظ و معناست .
او اولا در سخنانش به لزوم قوت تـاليف در کـلام اشـاره کـرده و در عنـواني بـه نـام "تنافر الألفاظ والحروف " به تاليف کلام پرداختـه و مـيگويـد: «بهتـرين شـعري کـه ديـده ام شعري است که اجزاي آن در هم تنيده و مخارج الفاظ آن آسان و داراي سبکي واحد اسـت و همچون روغن (که سيال است ) به راحتي بر زبان جاري مـي شـود» (الجـاحظ ، ١٤٢٣: ١/ ٧٥) ثانيا جاحظ کتابي در نظم قرآن تاليف کرده که با وجود عدم دسترسي به آن دلالـتش بـر نظريه نظم را ميتوان از تصريح خودش به اين مطلب فهميـد: «کتـابم در مـورد علـت نظـم قرآن و تاليف شگفت و ترکيب بديع آن » (الجاحظ ، ١٤٢٤: ١/ ١١) محمد بن يزيد واسطي(٣٠٦): او کتابي دارد به نام "اعجاز القـرآن فـي نظمـه وتاليفـه " و اين کتاب در دست نيست اما اهميـت ايـن کتـاب در ايـن اسـت کـه اولا عنـوان آن بسـيار متناسب با نظريه نظم است و ثانيا عبد القاهر دوبار اين کتاب را شرح کرده است که البتـه در دست نيست و اگر در دست بود ميتوانستيم به قوت تاثير آن در عبدالقاهر پي ببريم .