خلاصة:
در دهههای گذشته در بحث از امکان یا امتناع علم دینی، از دیدگاههای مختلف فلسفۀ علمی (اثباتگرایی، ابطالگرایی پوپری، برنامۀ پژوهش علمی لاکاتوشی، پارادایم علم کوهنی وغیره) بهره گرفته شده است، اما تاکنون دربارۀ قابلیتهای واقعگرایی انتقادی در حمایت از ایدۀ علم دینی کار چندانی انجام نشده است و پژوهشهای انجامشده نیز به ابعاد مختلف ایدۀ علم دینی نپرداختهاند. در این مقاله پس از معرفی مختصر واقعگرایی انتقادی، بهصورت متمایز «معناداری»، «امکان»، «ضرورت»، «مطلوبیت»، «چگونگی تولید» و «آینده» علم دینی از منظر واقعگرایی انتقادی بررسی میشود تا نشان داده شود این دستگاه فلسفی، که فلسفۀ علوم طبیعی، فلسفۀ علوم انسانی و فلسفۀ فراطبیعت را دربرمیگیرد، ظرفیت بالایی برای پشتیبانی از ایدۀ علم دینی دارد.
ملخص الجهاز:
باوجوداین، در این بند توضیحی ارائه میشود مبنیبر اینکه گذار از فلسفههای علم اثباتگرا (پوزیتیویستی) و تفسیری (هرمنوتیکی) این فرصت را برای واقعگرایی انتقادی فراهم آورده است که از یکسو، امکانی وسیع برای تأثیر معرفت و سلوک دینی در علم و فرایند علمورزی ایجاد کند و ازسوی دیگر، علم را صرفاً در چهارچوب گفتمانی و تفاهم بینالاذهانی معنا نکند، بلکه بتواند در چهارچوبی واقعگرایانه از علم سخن گوید.
بر این اساس، یا باید درپی فلسفۀ علوم طبیعی و انسانی توسعهیافتهای بود که بتواند معرفت و سلوک دینی را به شکل مناسبی تحلیل کند (کاری که برای مثال بسکار دنبال کرد)، یا باید درصدد آشکارکردن ظرفیتهای حکمت متعالیه بود تا در کنار اسفار اربعه، توان تحلیل پدیدۀ علم و مدیریت آن را نیز داشته باشد ـ کاری که فلاسفۀ نوصدرایی (برای نمونه لکزایی، 1395) و یا کسانی همچون افروغ (1391) درصدد انجام آن هستند ـ فارغ از اینکه این دو دسته تلاش تا چه اندازه توانستهاند در تحقق اهداف خود موفق باشند.
بر این اساس، میتوان گفت در بین سه رویکرد تأسیسی مبناگرایانه، تهذیب و تکمیل علوم موجود و استنباطی (بنابر تقسیمبندی نظریههای علم دینی توسط خسرو باقری، که البته در طبقهبندیهای دیگر نظریههای علم دینی به آنها اشاره شده است (موحد ابطحی، 1399)، واقعگرایی انتقادی بیشک با تحول در مبانی فلسفی فعالیت علمی برای رسیدن به علم دینی همراهتر است.