ملخص الجهاز:
"این سخن سلسله ایدههایی متغیر برپا میدارد:آیا ریچاردز از آنچه ممکن بود مانع تفسیر شود به نتیجهگیری میپردازد؟[عنوان این فصل دهنه اسب اسطورهای susagep است]یا آنچه میتوانست آنرا آزادتر کند مراد اوست؟آیا ریچارزد ما را دعوت میکند برای کشف تفسیر دینی در مقام انضباطی ولی در چارچوبی غیر دینی،یعنی چارچوبی اساسا عقلانی؟این سمت و سویی است که پس از او هایدگر در پیش خواهد گرفت، با هدف دشوار غیر عملی ساختن معنا و کشف؛با توضیح اینکه چرا نمیتوانیم در زمان کنونی از بودن (وجود)سخن گوییم،آنطور که متنی مقدس یا چند شاعر بزرگ میتوانند سخن گویند.
پس خود را در معرض این اتهام قرار میدهد که توجهی به دگرگون شدن چیزها و کارها ندارد و خشنود است که وسیله اوهام )aisamonaraP( ،تناقضها و معماهای خود،اندیشه و زبان را به دردسر بیندازد و به حسب نظر مخالفان،ساختارشکنی در برترین مرتبه نقدی است نیرومند از جلوهگریهای آکادمیک،و اکنون آیا ما همراه بابت ایشان،نیچه درنمییابیم که فرهنگ دانشگاهی جز وجهی از کژومژسازی حرفهای یا فرهنگ فرهیختگان )erutlukneT rheleG( نیست؟ در دیدگاه پاکیزه و ناب بودن ساختارشکنی-که میتواند به طور معماآمیزی با احساس آن دربارۀ ناپاکی یا خصلت فوق العاده تعیینشدۀ نوشتن و سیاست پیوسته باشد-یادآوردن ناقدان دهههای 1920 و 1930 تسلیبخش است که درباره سرنوشت زبان و خواندن آثار ادبی در جامعۀ جدید گفتگو میکردند.
هنر در معنایی فراتر از شک و طنزی که به صورت اصلی کلی درمیآورد، سخن میگوید،درست همانگونه که نقدهای ایدئولوژیک نه فقط مدیون موضوعی است که نقد میکند-که میتوانست رکود سیاسی به وجود آورد و هر چیزی را مانند دورۀ پیش در معرض طرحهای تجاوز و زور قرار دهد-بلکه اسطورهشناسی وحدتبخش نیز هست که نور تراپفرای آنرا همچون اصل مسری ساختار اثر هنری نمایش میدهد."