ملخص الجهاز:
"همگی در لباس سفیدی بنظر میرسیدند که سرتاپای آنها را پوشانیده بود اینها عمومال درین دالان تاریک در حرکت و پرواز بودند همانطوریکه دسته زیادی مگس یا پروانه در فضا در حال حرکت و پروازند حرکت اینها تمام از یک طرف معین بود گوئی جاذبه مخصوصی آنها را بانتهای این دالان سوق میداد.
«من در همان حال بیخیال افتادم که بهبینم آیا خواب میبینم یا بیدار هستم این بود که نفس خود را قاطع کردم و چقدر مایه حیرتم شد که دیدم من غیر از خودم میباشم و بمانند آنها شبحی بیش نیستم و حتی همان جامه سفیدی را که آنها در بر دارند منهم در بر دارم!
بکجا؟ «من در انتهای آن دالان بنائی را مشاهده میکردم چراکه بنای مزبور خیلی آشکارتر از آنهمه اشباحی بود که با عده بیشمار خود مرا احاطه کرده بودند.
همینکه چشم باز کردم دیدم اطراف مرا پزشک و معاونین و پرستاران احاطه نموده و با یکدیگر مبادله تبسم مینمایند!) این داستان دکتر(فیدیان)و مریض او مستر هنسلی بود که چندین دقیقه بعالم دیگر شتافته و دوباره زنده شده بود."