خلاصة:
اهم موضوعهای مطرح در ساحت اندیشه سیاسی مدرن، چیستی و چگونگی پیوند مفاهیم اساسی همچون جهان هستی، انسان، مذهب، جامعه، دولت و حکومت است که محققان علم سیاست در ایران همواره تفسیری درخور از آن ارائه دادهاند. علیرضا اسمعیلزاد در کتاب اندیشههای سیاسی غرب در دوران مدرنِ، با نگاهی نسبتا جامع، تحولات اندیشۀ سیاسی در غرب را از قرن هفدهم تا وضعیت پسامدرن به رشتۀ تحریر درآورده است. پیشفرض اصلی در نقد این کتاب بر ضرورت تولید چنین آثاری استوار است؛ زیرا وجود انبوهی از کتابها در زمینۀ اندیشۀ سیاسی غرب اعم از تألیف و ترجمه، اهمیت نوآوری در تولید آثار جدید را دوصدچندان مینماید؛ بدین معنا که آیا اساسا ضرورتی تازه برای بازاندیشی در این عرصه وجود دارد؟ و آیا در این کتاب دریچهای نو بر اندیشۀ سیاسی غرب گشوده شده است؟ فارغ از نقاط قوت، کتاب بهلحاظ طبقهبندی زمانی، محتوایی، موضوعی، چگونگی شکلگیری و تحول اندیشه سیاسی مدرن در غرب، انتخاب متفکران سیاسی و روششناسی تحلیل و تفسیر یافتهها، ایرادهایی دارد؛ به عنوان مثال، نادیده گرفتن بنیانهای نظری پیدایی اندیشۀ سیاسی مدرن همچون رنسانس؛ اشاره نکردن به نظریههای متفکرانی چون لوتر، ماکیاولی و هابز؛ نداشتن رویکرد جامعهشناسانه؛ و از همه مهمتر مغفول ماندن بنیانهای اساسی تفکر سیاسی مدرن از جمله چیستی سیاست، دولت، حاکمیت، هویت، ملیت و...، در ساحت اندیشهای متفکران سیاسی غرب، از برجستهترین کاستیهای کتاب بهشمار میرود.
In her Book, Modern Western Political Thought, Alireza Ismailzad has written a relatively comprehensive look at the developments in political thought in the West from the seventeenth century to the postmodern situation. The main premise in the critique of this book is based on the necessity of producing such works. Because of the existence of a large number of books in the field of Western Political Thought, including authorship and translation, the importance of innovation in the production of new works is doubled. Does this mean that there is basically a new need for rethinking in this area? And, does this book open a new window on Western Political Thought? Regardless of its strengths, the book has objections to chronological, thematic, thematic classification, how modern political thought was formed and evolved in the West, the choice of political thinkers, and the methodology of analyzing and interpreting the findings. For example, ignoring the theoretical foundations of the emergence of modern political thought such as the renaissance, not mentioning the theories of thinkers such as Luther, Machiavelli, and Hobbes, lack of sociological approach, and most importantly, the exclusion of the basic foundations of modern political thought, including politics, government, sovereignty, identity, nationality, etc. are the most prominent shortcomings of the book.
ملخص الجهاز:
پيشفرض اصلي در نقد اين كتاب بر ضرورت توليد چنين آثاري استوار است، زيرا وجود انبوهي از كتابها در زمينۀ انديشۀ سياسي غرب، اعم از تأليف و ترجمه، اهميت نوآوري در توليد آثار جديد را دوصدچندان ميکند؛ بدين معنا كه آيا اساساً ضرورتي تازه براي بازانديشي در اين عرصه وجود دارد؟ و آيا در اين كتاب دريچهاي نو بر انديشۀ سياسي غرب گشوده شده است؟ فارغ از نقاط قوت، کتاب بهلحاظ طبقهبندی زمانی، محتوایی، موضوعی، چگونگی شكلگيري و تحول اندیشة سیاسی مدرن در غرب، انتخاب متفکران سیاسی، و روششناسی تحلیل و تفسیر یافتهها ايرادهايي دارد؛ برای مثال، ناديده استاديار پژوهشكدۀ انديشۀ سياسي، انقلاب و تمدن اسلامي، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگیzivyar@ihcs.
در تعریف کلی از تاریخ مدرنیته گفته شده است: «از نظر تاریخی، دوران مدرن با دورۀ رنسانس آغاز شده و با عصر روشنگری، انقلاب فرانسه، و ایدئالیسم آلمانی بهعنوان گفتار کلیدی غرب تحکیم میشود» (بنگرید به جهانبگلو 1384؛ لیدمن 1387)؛ اما در این کتاب، نویسنده فیالبداهه به دوران روشنگری قدم نهاده است و بیتوجه به پیشزمینههای مدرنیته و تأملات فلسفي آن، یعنی قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی که در دستهبندیهای متفکران بزرگ بناي مدرنیته در آن ساخته میشود، آغاز مدرنیته را عصر روشنگری عنوان ميكند و با بحث خود را سؤال کانت كه «روشنگری چیست؟» (اسمعیلزاد 1395: 11) آغاز میکند، درصورتیکه در مقدمۀ همين کتاب اذعان شده بود: «علیرغم تفکیک سنتی بین قلمروهای مختلف تاریخ اندیشهها، فهم واقعی اندیشههای سیاسی مستلزم درک ارتباط منسجم بین اندیشۀ سیاسی و حوزههای دیگر علم اعم از فلسفه، علم، ادبیات، الهیات، هنر و ...