خلاصة:
نقد کهن الگویی که بر پایه نظریه های «کارل گوستاو یونگ» پایه گذاری شده است، کهن الگوها را در متن های ادبی می کاود و نقش ها، کارکردها و دگردیسی آنها را تبیین می کند. از جمله کهن الگوهایی که یونگ در آثارش برمی شمرد، می توان به چهار کهن الگوی زنانه اشاره کرد که به صورت نقش هایی زنانه در زندگی آنان نمود می یابد. این چهار نقش عبارتند از: نقش مادر، همسر، مدونا و نقش آمازون. این نقش ها در ارتباط با سایرین، محیط و فرهنگ حاکم بر محیط زندگی در رفتارهای زنان ظهور می یابد. با بررسی آثار ادبی زنان می توان چگونگی و میزان حضور این نقش ها را مشاهده کرد. رما ن نویسان زن غربی و ایرانی به فراخور محیط، فرهنگ و هنجارهای اجتماعی به این نقش ها پرداخته اند. در پژوهش حاضر به بررسی میزان نمود این نقش های زنانه و بررسی مقایسه ای آنها در رمان های «چراغ ها را من خاموش می کنم» و «عادت می کنیم» از زویا پیرزاد و «خانم دالوی» و «به سوی فانوس دریایی» از ویرجینیا وولف پرداخته شده است. نتیجه اجمالی پژوهش نشان می دهد که نقش های زنانه ای که بر اساس کهن الگوهای یونگ تبیین شده اند، در پیرزاد و وولف یکسان به کار گرفته نشده است. وولف به عنوان رمان نویس غربی به نقش های مادر و همسر به صورتی متعادل تر پرداخته است. در «به سوی فانوس دریایی» نقش مدونا حضور پررنگی دارد و در عوض در «خانم دالوی» آمازون توانسته است با قدرت کافی به نمایش خود بپردازد. در نوع پرداختن به این نقش ها، نگرش فمینیستی وولف بی تاثیر نبوده است. از این رو خصلت جنگندگی، کنشگری و استقلال زنان وولف بارزتر است. در آثار پیرزاد، نقش مادر را با رویکردی فداکارانه و نقش همسر را محافظه کارانه مشاهده می کنیم. وی برای نقش مدونا، جایگاه ویژه ای در نظر گرفته است و نقش آمازون را در چارچوب فرهنگ سنتی شرقی و به صورتی گام به گام و کم رنگ وارد آثارش کرده است.
The critique of archetype, based on the theories of Carl Gustav Jung, explores archetypes in literary texts and explains their roles, functions, and transformations.Among the archetypes that Jung enumerates in his works, we can mention four female archetypes that appear as feminine roles in their lives. These four roles are: the role of mother, wife, Madonna and the role of Amazon. These roles appear in relation to others, the environment and the culture that governs the living environment in women's behaviors. By examining the literary works of women, it is possible to see how and to what extent these roles are present. By studying the literary works of women, one can see how these roles are present. Western and Iranian female writers drawers these roles in different ways.In the present study, we, comparatively, analyze these feminine roles in the novels “Cheraghha Ra Man Khamoosh Mikonam (I turn off the lights)” and “Aadat Mikonim (We get used to)” by Zoya Pirzad and “Mrs. Dalloway” and “To the Lighthouse” by Virginia Woolf. The conclusion shows that the feminine roles based on Jung archetypes are not used in the same way in Pirzad and Wolf. As a Western novelist, Wolff deals with the roles of mother and wife in a more balanced way. She has applied much more Madonna's role for “The Lighthouse” but Amazon role in Mrs. Dalioway has drawn powerfully. Wolf's feminist approach has not been ineffective in addressing these issues. In Pirzad's works we see the role of the mother in a sacrificial approach and the role of wife in the conservative approach. She has a special place for the role of Madonna and has gradually incorporated the role of Amazon in the framework of traditional Eastern culture in a step-by-step and faint way in her works.
ملخص الجهاز:
در پژوهش حاضر به بررسي ميـزان نمود اين نقش هاي زنانه و بررسي مقايسه اي آنهـا در رمـانهـاي «چـراغهـا را مـن خاموش مي کنم » و «عادت مي کنيم » از زويـا پيـرزاد و «خـانم دالـوي» و «بـه سـوي فانوس دريايي » از ويرجينيا وولف پرداخته شده است .
در اين پژوهش با تکيه بر نظريۀ يونگ و تأکيد بر دو رمـان از دو تـن از نويسـندگان مطرح زن غربي و ايراني ، «به سوي فـانوس دريـايي » و «خـانم دالـووي» از آثـار برجسـتۀ ويرجينيا وولف و نيز دو رمان «چراغها را من خاموش مي کنم » و «عادت مي کنيم » از زويـا پيرزاد، به چگونگي بازتاب کهن الگوهاي زنانه پرداخته شـده اسـت .
پژوهش هاي انجامشده درباره آثار ويرجينيا وولف و زويا پيـرزاد نشـان مـي دهـد کـه بررسي مقايسه اي چهار کهن الگوي نقش هاي زنانه در رمانهاي اين دو نويسـنده صـورت نگرفته است .
هر چند پيرزاد در رمان «چراغها را من خاموش مي کنم »، سير تحول کلاريس از زنـي با نقش مادري مطيع و کم توقع که تمام جنبۀ وجودياش را در اين نقش خلاصه کـرده، تا زني در حال حرکت به سمت استقلال و فرديت و هويت فردي را مطرح مي کنـد و در رمان «عادت مي کنيم » اين حرکت را امتداد مي دهد، آرزو بـه عنـوان يـک زن ايرانـي در رمان «عادت مي کنيم » نيز قادر نشده است به آن آرامش ، تعادل و ثبات مادر آثـار وولـف دست يابد.