خلاصة:
یکی از نظریههای معاصر و پراهمیت در توجیه دفاع مشروعی که منجر به قتل مهاجم میشود، نظریه حقبنیاد است که توسط جودیت جارویت تامسون، فیلسوف معاصر اخلاق، ارائه شده ست. این نظریه ادعا دارد که نقطه ثقل اخلاقی بودن و موجه بودن دفاع مشروع منجر به قتل آنجاست که مهاجم با انجام عمل ناموجه خود، حق اینکه از دیگران بخواهد که به حق کشته نشدن او احترام بگذارند را از دست میدهد و بهعبارتیدیگر، مهاجم دیگر حق بر کشته نشدن ندارد و به این ترتیب مدافع میتواند بدون اینکه حقی از مهاجم را نقض کند، از خود دفاع نماید. یکی از مهمترین ایراداتی که به این نظریه میتوان وارد آورد، این است که اگر فرض را بر این بدانیم که مهاجم با حمله خود به قربانی/ مدافع، حق به کشته نشدن خود را از دست میدهد، چرا مدافع در عمل تدافعی خود هنوز بایستی مقید به این باشد که عمل تدافعیاش متناسب و ضروری باشد؟ طرفداران این نظریه نتوانستهاند پاسخ درخور و صحیحی به این ایراد بدهند و درنتیجه باتوجهبه ایراد مذکور و سایر ایراداتی که به این نظریه وارد آمده است، این نظریه نمیتواند بهعنوان یک نظریه کامل و جامع برای توجیه دفاع مشروع مورداستناد قرار گیرد.
One of the significant theories for justifying self-defense that leads to
the death of the aggressor is the right-based theory which has been put
forward by the contemporary moral philosopher Judith Jarvis
Thomson. According to this theory, the central core of the morality
and justifiability of self-defense leading to death is that by
perpetrating the unjustified deed, the aggressor loses the right not to
be killed by others, so the defender can defend himself without
violating any rights of the aggressor. One of the main objections that
can be raised against this theory is that if the aggressor loses his right
not to be killed by attacking the victim/ defender, how can the
defender be bound by the constraints of necessity and proportionality
in his defense? The proponents of this theory have not been able to
give a satisfactory answer to this objection; due to this and some other
objections that have been raised against this theory, it cannot be
considered a comprehensive theory for justifying self-defense.
ملخص الجهاز:
این نظریه ادعا دارد که نقطه ثقـل اخلاقـی بـودن و موجه بودن دفاع مشروع منجر به قتل آنجاست که مهاجم بـا انجـام عمـل ناموجـه خود، حق اینکه از دیگران بخواهد که به حق کشته نشـدن او احتـرام بگذارنـد را از دست می دهد و به عبارتی دیگر، مهاجم دیگر حق بر کشته نشـدن نـدارد و بـه ایـن ترتیب مدافع می تواند بدون اینکه حقی از مهاجم را نقض کند، از خود دفـاع نمایـد.
یکی از مهم ترین ایراداتی که به این نظریه می توان وارد آورد، ایـن اسـت کـه اگـر فرض را بر این بدانیم که مهاجم با حمله خود به قربانی / مدافع ، حق به کشته نشدن خود را از دست می دهد، چرا مدافع در عمل تدافعی خود هنوز بایستی مقید بـه ایـن باشد که عمل تدافعی اش متناسب و ضروری باشد؟ طرفداران این نظریه نتوانسته اند پاسخ درخور و صحیحی به این ایراد بدهند و درنتیجه باتوجه به ایراد مـذکور و سـایر ایراداتی که به این نظریه وارد آمده است ، این نظریه نمی تواند به عنوان یـک نظریـه کامل و جامع برای توجیه دفاع مشروع موردِاستناد قرار گیرد.
George P Fletcher, Rethinking Criminal Law (New York, NY: Oxford University Press, 2000), 760/ به بیان گلانویل ویلیامز٦٦، اشخاص می توانند درمقابل اعمالی که نابه حق است ، دفاع کنند 67 که اعمال نابه حق شامل اعمالی که مهاجمین معذور انجام می دهند نیز می شود.