خلاصة:
در جهان اندیشه برای نخستین بار در یونان باستان از زمان پیش سقراطیها، عقل به مثابه تنها ابزار شناخت آدمی در مقابل نگاههای اسطورهای و رازآلود به جهان قرار گرفت و در نزد ارسطو سازوکار عینی یافت. به همین جهت ما ارسطو را مصداق بارز و نهایی عقل یونانی تلقی میکنیم و در این نوشتار مواجه الاهی دانان اولیه مسیحی با عقل یونایی و نسبت آن با ایمان مسیحی را بررسی میکنیم. فرضیه ما این است که عقل عرفی به مثابه تنها ابزار عادی و عرفی شناخت آدمی که ما از آن به عقل یونانی تعبیر میکنیم نزد الاهی دانان دورههای اولیه و میانه مسیحی با همین وصف شناخته شده بود و آنان نیز آن را با همین وصف به رسمیت میشناختند. بر این اساس به سراغ الاهی دانان بزرگ و تأثیرگذار دوره آباء رفتهایم و تلقی آنها از مواجهه و تقابل ایمان مسیحی با عقل یونانی را پی گرفتهایم تا از این رهگذر تلقی آنان از عقل را دریابیم. در نهایت به این نتیجه رسیدهایم که الاهی دانان دوره اولیه و میانه مسیحی از عقل یونانی به حکمت بشری، فلسفه و حکمت این جهانی تعبیر میکردند و همان تلقی یونانی - ارسطویی یعنی به عنوان تنها ابزار عادی و عرفی شناخت از آن داشتند و در مقابل، ایمان یا وحی مسیحی را نوعی فیض فوق طبیعی یا فوق عقلی میدانستند. در نتیجه همیشه محدوده و حوزه کارکرد این دو را از هم متمایز دانستهاند؛ این بررسی و نتیجهگیری به جهت مواجهه ما با مباحث عقل و ایمان میتواند راهگشا و مفید باشد.
For the first time, it was in Greek that reason was recognized as the only source of knowledge in contrast to mystical views. It was by Aristotle that this approach was highlighted. For this reason, we know Aristotle as an outstanding and an ultimate instance of Greek reason. In this article, based upon the early Christian theologian views, our hypothesis is that common sense, that we know as Greek reason, was the only source for knowledge. Accordingly, we have studied some of the great early Christian theologian views to find their concept of reason. Our conclusion is that when Christian theologians had characterized reason as worldly or human wisdom, they would have meant it the very Aristotelian-Greek concept, namely, the only source for common knowledge. In contrast, according to them, there was another source of knowledge, namely, “faith” that was gained not by the reason but by the Grace.
ملخص الجهاز:
فرضيه ما اين است که عقل عرفي به مثابه تنها ابزار عادي و عرفي شناخت آدمي که ما از آن به عقل يوناني تعبير ميکنيم نزد الاهي دانان دوره هاي اوليه و ميانه مسيحي با همين وصف شناخته شده بود و آنان نيز آن را با همين وصف به رسميت ميشناختند.
در نهايت به اين نتيجه رسيده ايم که الاهي دانان دوره اوليه و ميانه مسيحي از عقل يوناني به حکمت بشري ، فلسفه و حکمت اين جهاني تعبير ميکردند و همان تلقي يوناني - ارسطويي يعني به عنوان تنها ابزار عادي و عرفي شناخت از آن داشتند و در مقابل ، ايمان يا وحي مسيحي را نوعي فيض فوق طبيعي يا فوق عقلي ميدانستند.
اين موضع ترتوليان درباره فلسفه آشکارا مسبوق و مبتني بر آراي قديس پولس است که در کتاب مقدس آمده است ؛ پولس که پيش از گروش به مسيحيت يک يهودي متعصب بود و با فکر يوناني کاملأ آشنا بود پس از گروش به مسيحيت در مواجهه با الاهي دانان يهودي که براي تببين اعتقادات خود از براهين فلسفي بهره ميبردند، خود را مبلغ "حکمت خدا" ميداند و کار متفکران يهودي را حکمت جهان يا حکمت انسان مينامد [٤، قرنتيان ١١: ١٧، ٢: ٤، ٥، ٧ و ١: ٢٠- ٢١].
در نتيجه ميتوان نظر آگوستين را چنين بيان کرد که وظيفه پيروان دين مسيحي تصديق و قبول کتاب مقدس به عنوان عاليترين مرجعيت است که اين قبول و تصديق پيش از اثبات عقلي و تأييد فلسفي است اما در ادامه مؤمن مسيحي اين وظيفه را نيز دارد که ايمان را مبرهن و مدلل کند و آن را به فهم مبدل سازد.