خلاصة:
تاریخ سیاسی و اجتماعی ماوراءالنهر(فرارود) در دوره اسلامی، بزنگاههایی از تصادم دو زیست جهان بدوی و حضری دارد که یکی از متأخرین آنها، برهة قدرت گیری و حاکمیت صحراگردان ازبک و مهاجرت گستردة آنها به قلمرو جهان ایرانی و در نهایت شکل گیری ساختار سیاسی و اداری دوگانه (ایلیاتی ـ حضری) بود. در نوشتار حاضر با بکارگیری رویکرد جامعه شناسانة وبری(نظریة اقتدار سنتی) که روند تحول اقتدار و سلطة در جوامع سنتی را به تصویر میکشد، ادوار حاکمیت سیاسی ازبکان تا قرن 13/19 را با این ابهام پی گرفتیم که «صحراگردان ازبک چه گونه هایی از اقتدار و حاکمیت سنتی را در روند تحول حیات سیاسی خود تجربه کردهاند؟»، مدعای ما این است که «اقتدار سنتی ازبکان، به تبع نظام اجتماعی ترکیبی (حضری و بدوی) و غلبة ساختار ایلی، در چالش پیوسته و پرتنش میان گونه های مختلف، هم زمان ساختار چند لایه ای(از اقتدار جرنوتوکراسی(پیرسالارانه)، پاتریارکال(پدرسالارانه) و پاتریمونیال(پدرشاهی)) را تجربه میکند و سرانجام با قدرت گیری آخرین سلسله از این نژاد(منغیت ها) به دلایلی لایة پاتریمونیال آن تثبیت میشود». ماحصل پژوهش، مدعای فوق را این گونه تکمیل میکند که اقتدار گسترش یافتة پاتریمونیال منغیتی به دلیل خودکامگی امیران این سلسله در روند تثبیت اقتدار سیاسی خود به سلطانیسم (که گونه ای از سلطة پاتریمونیال است) نزدیک میشود.
ملخص الجهاز:
١ مطابق الگوي وبري، بايد اين مساله تبيين شود که اتحاديۀ قبايل ازبک در حيات چهار قرني خود (از زمان قدرت گيري در دشت قبچاق تا ميانۀ حکومت منغيتيان ) در حوزة نظام سياسي و اداري، چه نوع سيادتي را تجربه ميکنند؟ مدعاي ما اين است که «حاکميت سنتي ازبکان ، به تبع نظام اجتماعي ترکيبي (حضري و بدوي) و غلبۀ ساختار ايلي، در چالش پيوسته ميان گونه هاي مختلف ، همزمان ساختار چندلايه اي (از اقتدار جرنوتوکراسي (پيرسالارانه )، پاتريارکال (پدرسالارانه ) و پاتريمونيال (پدرشاهي )) را تجربه ميکند که با قدرت گيري منغيت ها به دلايلي لايۀ پاتريمونيال آن تثبيت ميشود».
تلاش محمدخان که تجربۀ زيسته اي در درون نظام تيموري داشته ، اين بود تا اقتدار پذيرفته شده در ميان صحراگردان ازبک (نظام پيرسالارانه ) و تنها تجربۀ قدرت نيمه متمرکز در اردوي شيبان را به شاخصه هاي يک حکومت حضري پاتريمونيال نزديک سازد؛ ٣ به منظور دفع خطر مقدر سلاطين و اشراف ازبک که پيشتر موجب فروپاشي امپراتوري صحرانشيني ابوالخيرخان شده بود، محمدخان آنها را در کنار خاندان خود به نوعي در قدرت شريک ساخت (بنايي، ١٩٩٧: ٦-٧٥).
مهم ترين سياست هايي که آنها در تقويت اقتدار مطلوب خود از آن بهره گرفتند، اين گونه قابل احصاء است : ١ ـ٣: غلبۀ شريعت محوري بر ياساي چنگيزي گرچه ترک ـ مغولان دشت قبچاق مسلمان بودند و از عهد شيباني دست مايه هاي مشروعيت بخش اسلامي در حکومت ازبکان پررنگ تر گرديد اما حقيقت اين است که حاکمان چنگيزي نژاد ناگزير بودند تا براي حکمراني بر قبايل متکي بر عرف و ياسا و يکجانشينان ماوراءالنهري پيرو شريعت اسلامي، حضور شانه به شانۀ هر دو را بپذيرند.