خلاصة:
نسبت بین هنر و حقیقت در تاریخ تفکر غرب لااقل از هنگام طرح مباحث نظری راجع به هنر از زمان افلاطون و ارسطو مطرح بوده است. در دوران جدید نیز فیلسوفان به این نسبت اندیشیدهاند. میدانیم که در دورۀ جدید و با تأسیس زیباییشناسی توسط بومگارتن بین حقیقت و هنر بهکلی جدایی و مفارقت حاصل شد و این مفارقت با کانت قطعیت پیدا کرد. اما پس از او متفکرانی از جمله هگل کوشیدند بار دیگر بر نسبت هنر و حقیقت بیاندیشند. البته هگل بهصراحت به طرح نسبت هنر و حقیقت نپرداخته است، اما هنر را جلوهای از تجلیهای مطلق و مرتبهای از تحقق آن میداند. هنر اولین جلوۀ روح مطلق است. پرسش اصلی این مقاله این است که هگل به چه نسبتی بین هنر و حقیقت قائل است؟ درک و دریافت او از حقیقت چیست؟ و چگونه تلاش میکند با طرح نسبت بین هنر و حقیقت (البته با سبک و سیاق خود) بر جدایی کامل آن دو که با زیباییشناسی مدرن وقوع یافته است غلبه کند؟ شیوۀ این تحقیق تفسیری و تحلیل محتوا با تکیه بر آثار هگل و شارحان او و آثار سایر فیلسوفان (مرتبط با موضوع) است.
ملخص الجهاز:
بدين ســان ذهن پي مي برد هر چه به عنوان عين ، معارض با آن اسـت ، چيزي جز خود روح نيسـت و به سـخن ديگر آگاه مي شـود که خود، همۀ حقيقت ، يعني مطلق اســت (اســتيس ، ١٣٩٣: ٤٥٧).
اما از آن جـا کـه مطلق در نظر هگـل اولا امري ـثاـبت نيســـت و ـثانـيا بيرون از عـالم (ـبه معنـاي مجموع همـۀ امور) تحققي ـندارد، همـۀ امور و از جمـله هنر، تجلي مطلق اســـت ؛ ـلذا براي پاسـخ به پرسـش از نسـبت هنر و حقيقت بايد بررسـي کرد که هنر چه مرتبه اي از ظهور مطلق اسـت ؟ از سـوي ديگر هگل در مقدمۀ زيباييشـناسـي مي خواهد بداند که آيا در زمينۀ هنر و آـثار هنري مي توان معرفـت دقيق و معتبري ـبه دســـت آورد يـا ـنه ؟ آيـا امکـان دارد دربارة هنر به تجزـيه و تحلـيل پرداخت و به کســـب حقيقتي ناـيل آمد؟ ـيا اين که چون اثر هنري از تخيـل مـايـه مي گيرد در نتيجـه غيرقـاـبل تعريف اســـت و موضـــوع هيچ علمي نمي تواند واقع شود؟ (مجتهدي ، ١٣٨٣: ١٢١)؛ بنابراين روابط بين هنر و حقيقت را در نظر هگل در دو سـطح بايد بررسـي کرد: يکي در سـطح متعلق و موضـوع علم قرار گرفتن هنر و ديگري برخورداري هنر از حقيقت و يا حقيقت نمايي هنر.