خلاصة:
در این پژوهش بر مبنای تفسیر و دفاع از دیدگاه دیوید لاند، به بررسی دوئالیزم قوی یا دوئالیزم جزییات در جهت اثبات حیات پس از مرگ میپردازیم. مهمترین مانع در این مسیر مسئلۀ علیت و تبیین نحوۀ تعامل دو جوهر جزیی بهکلی متفاوت است، لذا با دلایل فلسفی و پدیدارشناسانه نشان میدهیم که مبنای این تعامل، تقدم امر ذهنی و ویژگیهای ذاتیِ علّیِ تقلیلناپذیر دو جوهر است که از طریق بدنمندی، دسترسی علّی به هم دارند. «خود» که جوهری غیرفیزیکی است، هیچ وابستگی و ابتنای وجودی به جوهر فیزیکی بدن ندارد، لذا با قطع رابطۀ علّی بعد از مرگ همچنان میتواند وجود داشته باشد. تمرکز پژوهش صرفاً بر نشاندادن معقولیت و معناداری و بررسی وقوع دوئالیزم یادشده است. یافتههای پژوهش نشان میدهد که چه علیت را به نظم طبیعت تقلیل دهیم چه آن را تبادل علّیِ نیروها و قابلیتهای تقلیلناپذیر دو جوهر بدانیم، تردیدی در معقولیت و معناداری آن نیست. لذا نظر به تجرد «خود» و ویژگیهای علّی ـ عاملی آن، بهترین تبیین بر شهود گریزناپذیر و مستقیم ما از اعمال ارادیمان آن است که بگوییم آنچه در این شهود بهنظر رسیده واقعیت دارد و علیت دوئالیستی در عمل رخ میدهد. اگر دلایل ما پذیرفتنی باشند، میتوانند در جهت اثبات حیات پس از مرگ بهکار گرفته شوند.
Relying on the interpretation and defense of David Lund’s viewpoint, this study examines the strong dualism or the dualism of particulars to prove afterlife. The biggest obstacle in this regard is the concept of causality and the specification of the way the two particular and universal substances interact. Therefore, using philosophical and phenomenological argumentations, we demonstrate that the basis of this interaction is the priority of the subjective matter and the essential, causal, unreducable features of the two substances that have causal access to each other through embodiment. “Self” as a non-physical substance has no essential dependence and reliance on the physical substance of the body; therefore, it can survive after it cuts its causal relationship with it at the time of death. This study focuses merely on showing the logicality, meaningfulness, and occurrence of the foregoing dualism. The findings of the study indicate that no matter if we reduce causality to the natural system or deem it as the causal interaction of uneducable forces and potentials of the two substances, there would be no doubt in its logicality and meaningfulness. Therefore, due to the abstractness of “self” and its causal-causative features, the best explanation for our inevitable and direct insight of our volitional acts is to say that what is seen in this insight is real and the dual causality occurs in practice. If our argumentations are correct, they might be used to prove afterlife.
ملخص الجهاز:
اگـر پاسخ مثبت است ، چگونه هويتي خواهد بود؛ جوهري است يا غيرجوهري؟ مادي است يـا غيرمادي؟ لوازم ماهوي آن هويت چيست ؟ آيا مـيتـوان مبنـايي تجربـي بـر آن يافـت ؟ در پژوهش حاضر قصد داريم بر مبناي ديدگاه ديويد لاند١ از اين مدعا دفاع کنـيم کـه «خـود» به عنوان هويتي جوهري و غيرمادي اساسا متمايز از بدن اسـت و در عـين بدنمنـدي، قـادر است با جوهر بدن تعامل علي متقابل داشته باشد و چون منطقا و ماهيتـا متمـايز از جـوهر بدن است ، ميتواند بعد از مرگ بدن باقي بماند.
بررسي جامعي که لاند انجـام مـيدهـد، روشن ميکند که دو جوهر ذهن و بدن لوازم شکل گيري رابطۀ عليت را دارند و اين رابطـۀ علي را به هر نحو مد نظر قرار دهيم ، مشکلي به وجود نميآيد، زيرا چه به نظم و قاعده هاي طبيعي تقليل داده شود و چه حاصـل تبـادلات علـي نيروهـا و قابليـت هـاي تقليـل ناپـذير جوهرهايي باشد که با هم در ارتباطند، ترديدي در رخ دادن اين تعامل علي وجـود نـدارد.
لاند تصريح ميکند که تبيين عليت به اين شکل مشکلات اساسـي دارد ( ,٢٠٠٩ ,Lund ٦٩) اما هدف او آن است که نشان دهد حتي اگر مخالفان قائـل بـه چنـين تبيينـي در بـاب عليت باشـند – کمـا اينکـه بسـياري هسـتند (٣١-٣٠ ,٢٠٠٤ Heil) - بـاز هـم نمـيتواننـد تصورپذيري و معناداري عليت ذهن ـ مغز را زير سؤال ببرند، چون ما ميتوانيم با اسـتفاده از ديدگاه خودشان عليت ذهني ـ فيزيکي را موجه نشان دهيم به اين شکل که بگوييم ذهن براي تعامل علي با مغز نه تنها به ماده / انرژي و مکانمندي نياز نـدارد، بلکـه تعامـل مغـز و ذهن نوعي نظم يا چه بسا قانوني بنيادين در طبيعـت اسـت کـه نـه تبيـين دارد و نـه تبيـين ميپذيرد.