ملخص الجهاز:
"استاندال در شاهکارش«سرخ و سیاه»قهرمان الگوی خود را از روی بناپارت طراحی کرده و فردی خردهبورژوا و از میان جامعه غیر اشرافی برگزیده است که بنابر استعدادهایی خود را با ناپلئون مقایسه میکند،به درون اشرافیت نفوذ میکند و چون نمیتواند مثل او نابغه باشد لاجرم به تبهکاری پیشپاافتاده مبدل میشود.
در پایان داستان هم باتوجه به گذشت روزها و سالها و تحمل فشارهای عصبی و به هم خوردن بسیاری از زندگیها، راسکلینکف نهتنها از کشتن پیرزن رباخوار و خواهرش متأسف نیست بلکه از آن ناراحت است که چرا نتوانسته است تحمل سرپوش گذاشتن بر آثار جنایت را داشته باشد و چرا نمیتواند چون ناپلئون بدون چونوچرا آدم بکشد.
تنها تو را اشارت میدهد که در وجود انسان همچنان دنبال خوبی مافوق حیوانی بگرد،چراکه ناآرامی چون آتشی گذاران و بیپایان است و مگر میشود از وجودی بیمار همچنان شنید و شنید و آرام ماند؟ شاید بشود درنهایت از منشی تندنویس و زنش آنا صحبت به میان آورد که درباره غشهای نویسنده گفته بود:«در زندگی برای هر چیزی و یا داشتهای باید مالیات داد."