یاسر یاسر...احمد الأدب والفن

"دوباره فریاد زد:«تماس بگیر. » بی‌سیم‌چی که پشت خاکریز مچاله شده بود جواب داد: «نمی‌شه... بی‌سیم‌چی داد زد:«یاسر یاسر... بی‌سیم‌چی نیم‌خیز شده بود که انفجار به زمینش زد. میان دود و خاک خودش را به بی‌سیم‌چی رساند. یاسر چند گلوله به بدنه تانک خورد و کمانه کرد. روی زمین دراز کشید. کی اونجاس؟ به اجسادی که همه‌جا پراکنده بود نگاه کرد. -اینجا فقط منم با سید و علی و اصغر و موسوی... باریکه‌ای خون از کنار پیشانی‌اش‌ می‌جوشید و روی گونه‌اش شیار می‌شد. یکی دیگه تور کردی؟ -محاصره‌اس اینجا مفهومه؟... شنی تانکها خاک را در هوا پخش می‌کرد و سربازان در پناه تانکها پیش می‌آمدند. سر کوچه شهید سید علی اصغر موسوی... -یاسر یاسر احمد... -یاسر یاسر احمد... آن پایین‌ خودش را می‌دید که هنوز گوشی را رها نکرده بود... سیم‌ گوشی پاره شده بود... (the mobile set is off) -دستگاه مشترک موردنظر خاموش است... (the mobile set is off) -دستگاه مشترک موردنظر خاموش است..."