خلاصة:
زندگی اجتماعی در جهان مدرن، مستلزم گونهای گرایش به تفاهم و گفتوگوی مداوم و بنیادین است؛ تفاهم و گفتوگویی که بیش از یک رویکرد عملی مبنی بر تحمل یکدیگر بلکه بر مبنای صورتبندی خاصی از همگرایی معرفتی باشد. به عبارت دیگر، در پس هر قسم تساهل و تسامح در عرصه عمومی، نیاز است مبانی معرفتشناختی استواری قرار داشتهباشد؛ این مبانی معرفتشناختی نه تنها در کارآمدی و تعمیق زندگی اجتماعی صلحآمیز مؤثر است، بلکه در مبانی کلامی معرفت دینی نیز تأثیر بسزایی دارد. در واقع نخستین گام در مدارای مدنی و ایمان واقعی، پذیرش ممکنالخطا بودن انسان بهمثابه رکنی اساسی در ذات وی است. پذیرش این رکن سبب میشود انسان همواره در اعتبار ادراکات خود مضطرب باشد. پیامد ناگزیر این اضطراب معرفتی آن است که شخص همواره نسبت به بازبینی و بازسازی معتقدات خود گشوده بوده و هیچگاه خود را معیار داوری ندانسته و به تبع آن دیگران را ملزم به تبعیت از باورهای خود نداند.
Social life in the modern world requires a kind of tendency to continuous and fundamental understanding and dialogue; Understanding and dialogue that is more than a practical approach based on tolerance for each other but based on a specific formulation of epistemic convergence. In other words, behind any kind of tolerance and leniency in the public arena, there needs to be solid epistemological foundations; These epistemological foundations are effective not only in the efficiency and deepening of peaceful social life, but also in the theological foundations of religious knowledge. In fact, the first step in civil tolerance and true faith is to accept the possibility of human fallibility as an essential element inherent in him/her. Acceptance of this element causes man to always be anxious about the validity of his perceptions. The inevitable consequence of this epistemological anxiety is that one should always be open to reviewing and reconstructing one's beliefs, never consider oneself as the criterion for judging others and consequently does not expect others to follow one’s beliefs.
ملخص الجهاز:
ir مقدمه فارغ از انتقادات متعدد مطرح شده در ارتباط با لیبرالیسم و قرائتهای مختلف ارائه شده از آن، که شامل طیف گستردهای از اندیشهها میشود که گاه یافتن وجه اشتراک میان آنها به تأنی و تدقیق نیازمند است؛ بهنظر میرسد اگر همداستان با جان گری 1 ، بنیادهای مشترک در طیف سازندهی این اندیشه را در مفاهیم فردگرایی، برابریخواهی، بهبودباوری و جهانگرایی احصا نموده (Gray, 1995: xii) و این قرائت تأیید گردد که عنصر فردگرایی با این بنیاد اساسی آغاز میشود که فرد بشر در تلاش خود برای آزادی دارای اهمیت و اولویت است (Brown, 1993: 20)، عنصر برابریخواه، این امتیاز را برای همه افراد شناسایی میکند، عنصر بهبودباوری معتقد به بهبود تکاملی نظم اجتماعی در طی اعصار است و عنصر جهانگرایی نیز وحدت اخلاقی انسانها را اصل و تفاوتهای فرهنگی را قابلاغماض میشمارد (Gray, 1995: xiii)؛ در نهایت میتوان بر این باور استوار بود که هر اندیشه مبتنی بر موارد یاد شده، تجویزی کارآمد در حل و فصل چالشهای زیست در جهان مدرنی است که تکثر و تمایز رکن اساسی و غیر قابل انکاری در آن است.
بهعبارت دیگر هنگامیکه شخص، ولو بهنحو ضمنی، تصدیق میکند که انسان ممکنالخطا است و در نتیجهی آن، تحصیل یقین مطلق را مقدور نداند؛ باید نسبت به وضعیت معرفتی اعتقادات و داوریهای خود، همواره مضطرب باشد و از آنجا که فرد چنین اضطرابی را احساس میکند، بهلحاظ هنجاری موظف است اصول اساسی لیبرال دموکراسی را تأیید کند، خصوصاً اصول مرتبط با خودمختاری فردی و حق بر خطا بودن 1 .