ملخص الجهاز:
"گئورک زنایم،شکار دزد خستگیناپذیر که وارث این درگیری و پیش قراول حمله به جنگل مرزی مورد نزاع، بود.
قطعا عنصری مزاحم در جنگل بود و اولریک حدس میزد این موضوع از کجا آب میخورد.
لا به لای تنه درختان را نگاه میکرد و به زوزه و صفیر باد و صدای بیتاب،به هم خوردن شاخهها،گوش میداد در این مکان تاریک و دور افتاده،تن به تن بدون هیچ شاهدی،با گئورک زنایم رو در رو میشد؟بزرگترین آرزویش همین بود.
در کنارش-آن قدر نزدیک که در شرایط عادی میتوانست لمس کند-گئورک زنایم نیمه جان افتاده بود و دست و پا میزد.
اولریک در جواب گفت:«من توی جنگل خودم گرفتار شدهام.
بعد به آرامی گفت:«فکر میکنی افرادت چیزی برای نجات دادن پیدا میکنن؟من هم امشب افرادمو توی جنگل،بغل گوش خودم مستقر کردهام،اونها،اول میرسن و نجاتم میدن.
اولریک فون گراد ویتز،مرگ بر تو!لعنت بر تو!» «ارزونی خودت گئورک زنایم،دزد جنگلی،شکار قاپ!» هر دو با تلخی از شکست احتمالی صحبت میکردند چون میدانستند مدتی طول خواهد کشید تا افرادشان بگردند و آنها را پیدا کنند.
» گئورک زنایم آن قدر ساکت مانده بود که اولریک فکر کرد شاید زیر در زخمهایش غش کرده است.
» مدتی ساکت بودند و تغییرات حاصل از این آشتی عجیب و غریب را در ذهن مرور میکردند در جنگل سرد و تاریک که باد از لا به لای شاخههای لخت بهطور پراکنده هجوم میآورد و دور تنه درختان صفیر میکشید،منتظر بودند کمکی برسد و از این وضعیت نجاتشان دهد و فریاد رسشان باشد.
» گئورک خس خس کنان گفت:«من که جز صدای این باد طاعونی هیچ چیز دیگهای نشنیدم."