خلاصة:
رویکرد فلسفههای مضاف، به دنبال تولید علوم انسانی و اجتماعی، و با دغدغه عینیت بخشیدن به جریان فلسفه در عالم خارج، ضمن ارائه نگاه انتقادی و آسیبشناختی به فلسفه اسلامی موجود، درصدد عبور فلسفه از وضعیت اطلاقی و انتزاعی است؛ به گونهای که در نظریههای علمی امتداد یابد. این نگاه تلاش کرده مبانی فلسفی جدید کاربردی را دراندازد و حکمتی نوین تاسیس کند که هم اسلامی باشد، و هم انسان انضمامی به عنوان موضوعش قرار گیرد. درواقع این حکمت جدید، معلول رویکرد فلسفههای مضاف بوده، متاثر از انگاره فلسفه فلسفه اسلامی است. طبق این ادعا، تولید علوم انسانی اجتماعی، باید مبتنی بر یک عقلانیت پایه دینی، یعنی فلسفه جامع اسلامی که جنبه کاربردی دارد، پدید آید. صبغه اسلامی علوم نیز ناشی از اسلامیت فلسفه است. البته فلسفه مضاف در این نگاه، مشترک لفظی است که شامل فلسفههای مضاف به واقعیت و فلسفههای مضاف به علوم است. البته با نگاه انتقادی به این نظریه، میتوان گفت این رویکرد نتوانسته ارتباط روشمند بین فلسفه مضاف و فلسفه عام اسلامی برقرار کند و حکمت نوین نیز، به لحاظ مبنایی و روشی، ظرفیت کاربردی کردن فلسفه موجود را ندارد. اساسا فلسفه ادعایی، ذاتا قابلیت امتداد اجتماعی و نقشآفرینی در نظریهپردازی را ندارد، این نظریه به لحاظ ساختاری فاقد انسجام است و از انضمام سازههای ناهمگون به یکدیگر تشکیل شده است.
ملخص الجهاز:
(به تصوير صفحه مراجعه شود) در این قرائت، فلسفه فلسفه اسلامی، یکی از فلسفههای مضاف تأسیسی است که امکان آسیبشناسی فلسفه اسلامی و رفع آسیبهای آن را با رویکرد تاریخی و منطقی فراهم میکند و برونداد این مدل از فلسفه مضاف، تأسیس «حکمت نوین خودی» است که «انسان» در نقطه کانونی این حکمت و موضوع آن قرار گرفته است و هدفش تحقق کارآمدی عملی فلسفه و تحول در علوم انسانی و درنهایت تمدنسازی است.
حکمت نوین اسلامی، پایگاه تحول در علوم انسانی این نظریه با توجه به فلسفه مضاف تأسیسی و روششناسی حاکم بر آن، مدعی است که حکمت نوین اسلامی را با مختصاتی همچون «کاربردی بودن»، «عقلانیت» و «اسلامیت» تأسیس کرده است که با حضور در فلسفههای مضاف به حقایق، میتواند به تولید علوم انسانی و نظریههای علمی بینجامد و در نتیجه به «تمدنسازی اسلامی» منتهی شود.
درحقیقت هنوز جای پرسش هست که آیا خود فلسفه مضاف، علمی است در حوزه روششناسی علوم، یا دانشی است با صبغه فلسفهای که نگاه معرفتی و درجه دوم را نسبت به متعلق خود دارد و لزوماً به حیث روشی علوم ناظر نیست؟ درصورتیکه گفته شود فلسفههای مضاف، دانشهایی روشیاند که متعلقشان عام است، باید پرسید اساساً قید و وصف فلسفه و واژه مضاف ناظر به چه معنا و مفهومی است؟ آیا منظور از فلسفه، دانش و روش عقلانی است که در حوزه علم خاصی به کار گرفته میشود و مضاف بودنش بیانگر نگاه درجه دومی به متعلق علم است؟ درحقیقت در این صورت فلسفه مضاف یک رویکرد روششناسانه به علوم است و منظور از روش نیز الگوی ویژهای از عقلانیت است که علم و دانش مورد نظر را توصیف و تحلیل میکند.