خلاصة:
روش شناســي به مثابه يک علم درجه دوم از سطوح مختلفي برخوردار است . اين مقاله از روش شناســي منطق موقعيت بهره مي برد. هدف مقاله پاســخ به اين پرســش است : آيا ديدگاه و باورهاي دانشــمند و فليسوف بر روش شناســي او تأثير مي گذارد که نيازمند به تغيير رويکرد در علوم انساني و اجتماعي باشيم ؟ زمينه پرداختن به چنين پرسشي به اين موضوع باز مي گردد که تغيير رويکرد در علوم انساني و اجتماعي به تحقيقات اساسي نياز ٣٩٥ دارد. به بيان ديگر، در ابتدا بايد بتوانيم علوم انســاني و اجتماعي موجود را به درســتي نقد کنيم ، زيرا علم بدون نقد پيش نمي رود. اما نقد فقط با اطلاعات علمي ممکن نمي شــود، بلکه بايد روش شناســي علوم را بشناســيم . با فرض رد روش شناسي مبادي و مباني علم و علوم انســاني و اجتماعي کنوني ، به ســمت رد جهان جديد و اعلام انصراف از توسعه سوق پيدا مي کنيم که تاوان سنگيني است . به همين دليل ، اين مقاله بر آن است تا با استفاده از روش شناسي منطق موقعيت رويکردي ارائه دهد که علاوه بر بهره مندي از علم جهاني ،
با کاربرد دو اصل اساســي آن ، يعني توصيف موقعيت و اصل عقلانيت ، بتوانيم جامعه اي داشته باشيم که از راهکارها و آموزه هاي ديني مان استفاده گردد.
روش شناســي منطــق موقعيت بــا در نظر گرفتن پيوســتگي ميان علــوم مختلف و نيز پيوســتگي ميــان فهم و تبيين ، و با توجــه به وجود عنصر حيث التفاتــي در عرصه علوم انساني و اجتماعي به کنشگران در اين عرصه امکان مي دهد تا با کارآمدي هرچه تمام تر به فهم و تبيين رفتار کنشگران در عرصه تعاملات اجتماعي بپردازد. اهميت اين روش شناسي در آن است که کنشگران را قادر مي سازد تا رويدادهاي خاصي را که در قلمرو تعاملات انســاني رخ مي دهــد، چنان تبيين کنند که بتوان از آن هــا آموزه هاي عام ، فراگير و قوانين کلي اســتنتاج کرد و به اين ترتيب به افزايش بهره مطالعاتي در حوزه هاي علوم انســاني و اجتماعي منجر شود.