ملخص الجهاز:
"آیا ما واقعا آن فلسفهی روشنگری را پشت سر داریم؟آن پشتوانهی قرن هفدهم و عصر روشنگری را؟آیا ما دیالکتیک عقل افزاری را فراچنگ آورده،تجربهاش کردهایم و به آن اوج رسیدهایم؟آیا مدرنیته را به غایتش تجربه کردهایم؟آیا اصلا تلاش کردهایم که به دستش بیاوریم تا بعد بگوییم کهنهاش کردهایم؟یا هنوز داریم در عرصهی مفاهیم ابتدایی و اولیهی آن در جا میزنیم و دور خودمان میچرخیم؟آیا ما روی مبانی نظری این ماجرا به اندازهی کافی تحقیق کردهایم تا در اختیار مثلا یک جوان 18 یا 22 ساله بگذاریم که آن را مطالعه کند و بعد بیاید و بگوید من راه دیگری را در پیش میگیرم؟در واقع،منظورم این است که ما نه ما آموزش درستی به جوانانمان دادهایم و نه شورشهای آنها مبنای درستی دارد.
خود هنر در این میان کجا است؟ یعنی آیا هر ایدهی نویی میشود هنر؟ میخواهم بگویم اگرچه ما واقعا در عالم مدرنیته زندگی نمیکنیم،اما تا حدی موجهایش تا ایران آمده است که میگوییم هرچه نو است حتما هنر جدید است!بحث خوب یا بد بودن آن را مطرح نمیکنم اما مایلم روشن شود برای من به عنوان یک ایرانی گره کار کجا است.
اگر ما بخواهیم نظام آموزشیمان را تصحیح کنیم باید حتما از خودمان بپرسیم بر چه مداری میخواهیم حرکت کنیم؟ برای اینکه ما هر حکم و تکلیفی را در این نظام بگذاریم،خودش را به صورت هنرهای تجسمی،شعر،اقتصاد،و ادبیات بروز خواهد داد،نه لزوما هنرمندانی بهتر نمایشگاهی که در ایران گذاشته شد نشان میدهد یک ضلع مثلث متوقف بوده است:این افراد از کجا باید پولشان را تأمین کنند؟از موزهی هنرهای معاصر پول میگیرند."