خلاصة:
تلمیح به عنوان یکی از شگردهای بلاغی است که همواره نقشی مهم و موثر در القای عواطف و آفرینش تصاویر ادبی؛ بخصوص در حوزه شعر داشته است . ویژگی قابل توجه تلمیح آن است که به عنوان یک شیوه فرمی برای تبیین ذهنیات، می تواند اشکال بلاغی دیگری را نیز در بطن خود جای دهد و بدین ترتیب، هم جنبه مخیل سخن را قوت بخشد و هم بعد القایی آن را برجسته سازد. کاربرد تلمیح در شعر، از یک سو موجب خلق معانی تازه میگردد و از سوی دیگر، نقش مهم و موثری در خیال انگیز کردن و غنی تر ساختن تصاویر شعری ایفا می کند . براساس همین اهمیت، هدف مقاله حاضر، بررسی جلوه های کارکرد معنایی و بلاغی تلمیح در اشعار میرنوروز و داراب افسر بختیاری از شاعران بنام لرستان است که با روش توصیفی- تحلیلی انجامم یگیرد.یافته های این تحقیق حاکی از آنند که برجسته ترین گونه های تلمیح در اشعار میرنوروز و داراب افسر بختیاری عبارتند از: اشارات و قصه های قرآنی- روایی؛ به ویژه ماجرای پیامبران، تلمیحات تاریخی- داستانیاشارات اساطیری- حماسی. به نظر می رسد این دو شاعر بر آن بوده اند تا شعر را به عنوان منب ع آگاهی برای مردم ارایه دهند.
ملخص الجهاز:
يکي ازمباحث مهم و اساسي در بحث تلميح ،تلميح هايي است که اشاره به قصه هاي قرآني، سورهها و آيه ها و احاديث دارد زيرا اين مبحث از تلميح هم جنبه آموزشي و تربيتي دارد و هم نشاندهنده ميزان توجه شاعران و نويسندگان به معارف ديني و جنبه هاي ديني زماني که شاعر و نويسنده زندگي ميکنند دارد زيرا يک شعر يا يک نثر از يک شاعر و نويسنده اگر خوب تحليل و تفسير شود تا حد زيادي بيانگر خصوصيات فرهنگي و اجتماعي مردم هم عصر آن شاعرونويسنده خواهد بود.
پيشينه تحقيق در زمينه تلميح و بررسي آن در شعر مير نوروز و داراب افسر بختياري و موضوعات وابسته به آنها مقالات وپاياننامه هايي نيز توسط دانشجويان و محققان نوشته شده است که برخي از آنها عبارتند از: ١- مقاله فاطمه مدرسي و رقيه کاظم زاده با عنوان " انواع تلميح در غزل هاي حسين منـزوي وسيمين بهبهاني"که در سال ١٣٨٩ به چاپ رسيده است .
يوسف بسيار نيک چهره بود و بدين دليل او را به ماه تشبيه کردهاند(ماه کنعان،ماه کنعاني،ماه مصر)برادران يوسف به او حسد بردند و خواستند او را بکشند و مخصوصا شمعون بر اين کار اصرار داشت و يهودا مخالف کشتن يوسف بودند وبه پيشنهاد اويوسف را در چاهي خشک در سرزميني مسکوني خود کنعان انداختندو روزي کارواني آمدندتا از آب آن چاه بخورند متوجه ميشوند که شخصي در چاه افتاده است و دلورا انداختند و يوسف را بالا آوردند و يوسف را به عنوان برده به مصر بردند و او را به عزيز مصر فروختند(شميسا، ١٣٨٦: ٧٠٦).