خلاصة:
هنر یکی از ارکان مهم فرهنگ و تمدن هر جامعهای و عرصه تجلّی و روایت چیزی غیر خویش و خصیصهای نفسانی است که منجر به بروز کارهای شگفتانگیز و زیبا از سوی هنرمند میگردد. در این میان هنر اسلامی نیز دارای جایگاه خطیری در تمدن اسلامی است و با نگاهی از دریچه فلسفه، هنری استوار بر قوه خیال و عالم مثال است. عالم مثالی که از ثمرات ذو مراتب بودن هستی و تشکیک وجود است. اکنون سؤال اصلی پژوهش حاضر این است که در نگاه استاد جوادی آملی، غایت هنر اسلامی چیست؟ آیا غایت هنر اسلامی، بازنمایی واقعیت تازهای است که به وسیله قوه خیال در نفسِ هنرمند ایجاد و انشاء میشود یا هدف، بازنمایی حقیقتی متعالی و فرا طبیعی است که توسط قوه خیال در نفس هنرمند اظهار میگردد؟ به عبارت دیگر در هنر اسلامی خیالِ هنرمند، فعّال است یا منفعل؟ در مقاله حاضر با روش توصیفی-تحلیلی این نتیجه حاصل شد، بر مبنای حرکت جوهری نفس، هنر اسلامی که ثمره عملکرد قوه خیال است، در ابتدا ثمره و حاصلِ انفعالِ خیال و مشاهده صور خیالی توسط نفس در عالم مثال متصل یا مثال منفصل است و هنرمند در این مرحله به تقلیدِ آفریده مشغول است و هنر وی بازنمایی و تجسیم تقلید آفریده در عالم طبیعت و خارج است، ولی در نهایت حاصل خلاقیت و فعالیت نفس و صدور صور خیالی و مثالی از سوی نفس است که در این مرحله نفسِ هنرمند به تقلیدِ آفرینش میپردازد و هنر وی بازنمایی تقلید آفرینش در عالم خارج و طبیعت است.
Art is one of the important pillars of culture and civilization of any society and the arena of manifestation and narration of something other than itself and a psychical feature that leads to amazing and beautiful works by the artist. Meanwhile, Islamic art also has a significant place in Islamic civilization and looking at it through the lens of artistic philosophy, it is based on the representative faculty and the world of ideas. World of ideas that is consequence of analogical gradation of existence and systematic ambiguity of existence in the philosophical system of transcendent theosophy. Now the main question of the present study is what is the end and goal of Islamic art in the view of Professor Javadi Amoli. Is the end of Islamic art to represent a new reality that is created and composed by the representative faculty of the artist or the goal is to represent the transcendent and supernatural truth that is expressed by the representative faculty of the artist. In other words, in Islamic art, the artist's fiction is active or passive? In present article, this result was obtained by a descriptive-analytical method, in the view point of Professor Javadi Amoli and based on substantial motion soul, Islamic art-that is consequence of representative faculty function- at first, is the result of imagination passivity and observe the imaginative forms by the soul in the continuous realm of archetypes or discrete realm of archetypes and the artist is engaged in imitation of created at this stage and his art is to representation and embodiment of imitation created in the world of nature and objective, but in the end, the result of creativity and soul activity and emanation of imaginative forms and imaginal is from soul that at this stage, the artist soul imitates creation and his art is to represent of imitation of creation in the world of nature and objective.
ملخص الجهاز:
1 در اين ميان ، به نظر ميرسد که ميتوان با نگاهي از افق حکمت متعاليه ، هنر اسلامي را هنري استوار بر مبناي تشکيک وجود و قوه ي خيال و عالم مثال دانست که عالم مثال در نظام فلسفي حکمت متعاليه و ميان شارحان حکمت صدرايي، ازجمله استاد جوادي آملي، مطرح و تأييد شده و يکي از عوالم سه گانه ي جهان هستي است و پذيرش آن ، در ابعاد و مسائل مختلف ، لوازمي دارد (جوادي آملي، ١٣٨٩د، ج ٧، ص ١٧٧).
همچنين حميدرضا خادمي و سيدمسعود مسعوديان مقاله ي ديگري (که البته تاريخ نشر قديميتري دارد و جزء منابع جديد نيست ، ولي به دليل هم پوشاني ظاهري در برخي مباحث با نوشتار حاضر معرفي ميشود تا مخاطب ، خود، در مقام مقايسه به داوري بپردازد) با عنوان «هنر ديني از منظر علامه جوادي آملي» را در سال ١٣٩٣، در شماره ي ٢١ نشريه ي حکمت اسراء منتشر کرده اند و در آن ، ضمن تفسير هنر ديني، به بررسي شاخص هاي هنر ديني ازنظر جوادي آملي پرداخته اند و در مبحثي از مقاله ي خود، ضمن اثبات دينيبودن همه ي علوم (و ازجمله هنر) در نظر استاد جوادي آملي و امتناع علم غير ديني، ادعا کرده اند که در نگاه استاد جوادي آملي، هنر تقليد خلقت است ؛ برخلاف نظر ارسطو که هنر را تقليدِ طبيعت ميدانست (خادمي و مسعوديان ، ١٣٩٣، صص ١٧-٢١).