"وقتی که جان پناه تو کج فراغتست چون تیغ زنگ خورده بمان در نیام خویش.
نبض هراس سینهء آرامش تا هر کجا که دید، توان دارد -هامون و کوه دره و آبادی- یکسر سپیدزار...
یارا چگونه شرح توان کرد؟ وقتی سبوی صبر تو لبریزست و بازوان سخت تحمل سست *** تا خانمان و گرمی دیدار راهی درازو طاقت دل هیچ...
کار و بار تو اینست ای آتش نهفته به کولاک نبض هراس، سینهء آرامش!"