خلاصة:
فمینیسم که بـه عنوان یـک جنبش اجتماعی و سیاسی، از سالهای پایانی سدة نوزدهم با انگیزههای گوناگون آغاز شد، تأثیرات خود را در حوزههای مختلف معرفتی بر جای گذاشته است. شاید محوریترین نقد فمینیستها که به یک معنا آبشخور دیگر نقدهاست، اعتراضی است که آنان به تحلیل معرفت و معیارهای رایج آن وارد میکنند. فمنیستها معتقدند اسـتقلال معرفت، عقل و ذهن بشر از اوضاع اجتماعی بهطورکامل مردود است؛ زیرا افزون بر اوضاع اجـتماعی، احـساسات و عواطف آدمی نیز در عقل و معرفت تأثیر دارد که یکی از مهمترین عوامل اجـتماعی مـؤثر در آن، «جنسیت» است. نسبیتی که فمینیستها در حوزة معرفتهای زنانه و مردانه مطرح میکنند، پذیرفتنی نیست؛ ولی به نظر میرسد تفاوت اندیشهای در میان زنان و مردان و حتی نسبیت معرفتی در میان آنان را میتوان به معنای دیگری تصویر کرد. نویسندة این مقاله میپندارد این تفاوت اندیشهای از طریق ابداع نظریهای از سوی علامه طباطبایی; دربارة امور اعتباری که به «نظریة ادراکات اعتباری» مشهور شده، تبیینپذیر است؛ تبیینی که ضمن پوشش صحیح تفاوتهای ادراکی میان زن و مرد، پیامدهای دیدگاههای فمینیستی را ندارد و به نسبیت معرفتشناختی در ادراکات حقیقی نمیانجامد. برای دستیابی به این مهم، پس از مروری کوتاه در نظریة ادراکات اعتباری علامه و معنای جنسیت از دیدگاه او، به ارائة سه تبیینِ نو از ادراکات اختصاصی مرتبط با جنسیت بر اساس این نظریه خواهیم پرداخت. در تبیین نخست از اهداف گوناگون در فاعلهای ادراکی جنسی، در تبیین دوم از احساسات متفاوت جنسی و در تبیین سوم از جریانهای موازی طبیعت که علامه ذیل بیان نظریة ادراکات اعتباری از آن یاد میکند، استفاده شده است.
Feminism initiated as a social and political movement with diverse incentives since the end of nineteenth century has been effective on the different epistemological domains. Perhaps, the most pivotal criticism of feminists is their objection towards the analysis of knowledge and its common criteria. They believe that independence of knowledge, wisdom and mentality of human from social conditions is totally rejected since the emotions and feelings of human are effective on wisdom and knowledge as well. One of the most significant social conditions effective on it is gender. The relativity mentioned by feminists in the feminine and masculine domain of knowledge is not accepted. Nevertheless, it seems that the dissimilarity of thought among men and women and even the epistemological relativity among them can be revealed in another way. The author of this article believes that the difference of thought can be clarified through Allameh Tabatabaee’s theory known as “the theory of mental understandings” and this illumination truly covers the understanding differences among man and woman and it is without the consequences of feministic viewpoints and does not lead to epistemological relativity in factual understandings. To achieve this goal, it is shortly reviewed Allameh Tabatabaee’ theory of mental understandings as well as the meaning of gender in his view and finally, it is presented three modern explanations from specific understandings related to the gender based on this theory. In the first one, it has been utilized the agents of gender understandings, in the second one, the different gender emotions and in the third one, the parallel currents of nature.
ملخص الجهاز:
به همين دليل ، اين ديدگاه همچون ديگر ديـدگاه هـاي نســبيگــرا در بســتر عقلانيــت اســلامي پــذيرفتني نيســت ؛ امــا فــارغ از ايــن جهــت ، نکتــۀ تأمل برانگيزي حکه دراين ميان وجود دارد، آن است که آيا به راستي ايـن سـخن طرفـداران فمينيسم که مدعياند: «زنان و مردان از زواياي متفاوتي به واقعيت مــينگرنـد» بـه طـورکلي بيمعناست ؟ آيا هيچ تفاوتي ميـان انديشـه هـا و ديـدگاه هـاي دو جـنس وجـود نـدارد؟ آيـا نميتوان حوزه هاي اختصاصي معرفت براي زنان و مردان تصور کرد؟ ادعاي فمينيست ها دربارة معرفت زنانه و مردانه - ازآنجاکه مدعي نسبيت معرفتـي اسـت - پذيرفتني نيست ؛ اما به نظر ميرسد نکتۀ درخورتوجهي در ميان انديشـه هـاي آنـان وجـود دارد که ميتوان آن را به گونه ايکه مستلزم نسبيت معرفتي نباشد، بيان کرد.
حال با توجه به اين تبيين از طبيعت ، روشن ميشود وقتي علامه ادعـا مـيکنـد جنسـيت امري طبيعي است (همان ، ج ٢، ص ٤٠٩)، مـراد او صـرفا تأکيـد بـر خـواص و ويژگـيهـاي تکويني ميان زن و مرد (جسمي و رواني) نيست ؛ بلکه او در پي آن است کـه جنسـيت را بـه عنوان ساختار کوچکي از ساختار کلان طبيعت معرفي کند که ويژگيهاي جسمي و رواني زنانه و مردانه ، بخشي از حقيقت آن است ؛ ساختاري که اجـزاي آن در ارتبـاط بـا يکـديگر است ، هدفمند است ، هر جزء از آن با اجزاي ديگر به گونه اي خـاص مـرتبط اسـت و تغييـر در هر جزء موجب ميشود آن کل نيز تغيير کند، انحراف و اختلال در ايـن بخـش از مسـير هدف ـ به ويژه اگر برجسته باشد - در اجزاي ديگر اثـر نـاگوار دارد و درنتيجـه آثـاري هـم که ساير اجزاي عالم در اين جزء دارند، از بين ميرود، انحراف از سيستم جنسـيت طبيعـي، تعديل قواي حيات را بر هم ميزند و طبيعت نيز با تمام قوا با آن انحراف مبارزه مـيکنـد و آن انحراف را به عقب نشيني وادار خواهد کرد.