ملخص الجهاز:
"تهران-تقاطع فلسطین و انقلاب-ساختمان مهر-ماهنامهی حافظ(بخش شعر)-کدپستی 14168 بنبست آنکه ره برد به خلوتگه خورشید کجاست خیره در جام جهانتاب،که جمشید کجاست شب سراسیمه ز دیوار سحرگاه گذشت پرس پرسان که پری خانهی خورشید کجاست من به تشویق درین حلقهی سرگردانی راه بیرون شدن از پردهی تردید کجاست یک در بسته نشد باز به میخانهی عشق جوش می،در قدح بادهی امید کجاست آن لب لعل که با خون جگر رنگ گرفت چون گل سرخ نشد باز و نخندید کجاست جامه از مرد تهی مانده و جام از می ناب آنکه زین واقعه بر خویش نلرزید کجاست تا به پرواز درآیم به سماع دگری بال در بال غزل،زخمهی ناهید کجاست بید از باد اگر رمز شکفتن آموخت راز گیسوی پریشان شدهی بید کجاست من درین دایره حیران دل خویشتنم گردبادی که برین آینه پیچید کجاست تهران-مشفق کاشانی ای معلم ای معلم!صفای جان تو باد سر ما خاک آستان تو باد مست صحبای عشق لم یزلی دل تو،جان تو،روان تو باد خواجه فرمود،فقر فخر من است1 فقر او فخر جاودان تو باد روشن از روشنان عشق و صفا به همه عمر آسمان تو باد تو،گرانمایه گوهر کرمی خضر فرخ رخ خجسته دمی هیچکس چون تو با زمانه نساخت هستی خود به راه عشق نباخت بیوفایی و ناسپاسی اگر قدرت از چشم روزگار انداخت زنده مانی تو و نمیمیرد آنکه عمری به عاشقی پرداخت من،به قربان روح صافی تو که چنان در تب زمانه گداخت اوستادا!بدان که شاگردت تا معلم نشد او را نشناخت بیدل از عاشقی چه میداند قدر رنج تو را که میداند؟ عاشق روی همچون ماه توام آرزومند آن نگاه توام طالبم من همین مهر نه تو را شیفتهی خشم گاهگاه توام خود عصا بر کف و به موی سپید آمدستم که عذر خواه توام من در شست شصت افتاده طفلم و طفل پیشگاه توام بار دیگر بگو به لطف و صفا درس بابا و آب اول را کاش آن روزها شود تجدید روزهای خوش نشاط و امید رمضانها و سفرهی مادر پدر و روز عید و جامهی عید اوستادان مهربان که مرا یاد دادند رسم گفت و شنید پدرانی که از محبتشان در دلم صد بهار عشق دمید آه،کان جمع نازنین رفتند پاسداران علم و دین رفتند ای معلم!تو را ثنا گویم مدحتی پاک و بیریا گویم تو،اگر رفتهیی،اگر هستی به همه حالتت دعا گویم بردهیی رخت زین سرای اگر ذکر آمرزش تو را گویم ور که هستی بقای عمر تو را هر سحرگه خدا خدا گویم اوستادا تو مقتدای منی!"