خلاصة:
تبیینِ پیشرفت علم، یکی از مباحثی است که همواره در فلسفه علم مورد توجّه بوده و روایتهای مختلفی در خصوص اینکه پیشرفت چه زمانی حاصل شده و چه معیارهایی برای پیشرونده بودن یک نظریه در نظر گرفته میشود، ارائه شده است. از چالشهای مهم در مبحث پیشرفت، تغییرات ریشهای در نظریههای علمی است که از آن با نام انقلابهای علمی یاد میشود. کوهن، این انقلابها را گسستهایی در تاریخ علم میپندارد و اگرچه با اشاره به فعّالیّت جورچینیِ دانشمندان، به پیشرفت در دوره علم عادی اذعان دارد، امّا با مطرح کردن قیاسناپذیر بودن پارادایمها، از تبیینِ پیشرفت در انقلابهای علمی ناتوان است. درمقابل، بسکار با توصیفِ لایهمند بودن جهان، علم را فرایندی مداوم و پیوسته میپندارد که با هدفِ دستیابی به مکانیزمها و ساختارهای علّی، به کشف و توصیفِ لایههای جدید و عمیق میپردازد که پایانی برای آن قابلتصوّر نیست. او پیشرفت را بر همین مبنا تبیین کرده و معتقد است علم، در حرکت به سمتِ لایههای زیرین، هم امکانِ پیشرفت دارد و هم تغییر. در این مقاله ضمنِ شرح نظریه پیشرفت کوهن و بسکار، به بررسی جنبههای معرفتشناختی و هستیشناختی این دو دیدگاه پرداخته شده تا عدمِ توانایی کوهن در تبیین پیشرفت در انقلاب را در پرتو آراء بسکار، بررسی کنیم.
Scientificprogress is one of the topics that has always been considered in the philosophy of science and various accounts have been presented as regards the occurrence of progress.One of the most important challenges in progress is the radical changes in scientific theories, i.e. scientific revolutions.Kuhn considers these revolutions to be discontinuities in the history of science. Although he acknowledges progress in the normal science period by referring to the puzzle solving, he fails to explain the progress in scientific revolutions by proposing the incommensurability of paradigms.In contrast, Bhaskar by describing the stratified world, considers science as a continuous process with the aim of achieving causal mechanisms and structures, discovers and describes new and deeper layers. He explains progress on this basis and believes that sciencehas the potentiality of both change and progress. The present essay discusses the progress theories offered by Bhaskar and Kuhn. Also we compare the epistemological and ontological aspects of these perspectives in order to investigate Khun's inability to explain progress during the revolution in the light of Bhaskar's views.
ملخص الجهاز:
کوهن ، اين انقلاب ها را گسست هايي در تاريخ علم ميپندارد و اگرچه با اشاره به فعاليت جورچيني دانشمندان ، به پيشرفت در دوره علم عادي اذعان دارد، اما با مطرح کردن قياس ناپذير بودن پارادايم ها، از تبيين پيشرفت در انقلاب هاي علمي ناتوان است .
بسکار بر پايه چنين تحليلي، پرسش استعلايي خود را اينگونه مطرح ميکند که «جهان چگونه بايد باشد تا علم ممکن شود؟» و در ادامه اين استدلال ، جهان را جهاني لايه مند و ساختارمند(Structured) توصيف ميکند(٣٠٠ :٢٠١٨ ,Duindam).
بسکار معتقد است علم به دنبال توصيف قواي علي است که البته اين توصيفات خطاپذيرند و با کشف لايه اي جديد، امکان تصحيح و بازبيني دانش لايه کمتر بنيادي وجود دارد و ممکن است منجر به بازمفهوم سازي نظريه - هاي پيشين شود(١٨٢ :ibid).
در مقابل ، بسکار با ارائه طرحي لايه مند از جهان ، پيشرفت را حاصل حرکت علم از لايه اي به لايه اي عميق تر ميداند که در اين ميان ، با کشف دانشي جديد نسبت به لايه اي بنياديتر، ممکن است دانش پيشين ما تصحيح شده و تغيير کند حتي تغييري انقلابي.
از آن گذشته با نظر به پايداري قواي علي اشياء در انقلاب هاي علمي يا همان انتقال پارادايم ها و هم چنين توجه به علل مادي دانش ، قادر به تبيين پيوستگي علم و در نتيجه امکان قياس نظريه ها، پيش و پس از انقلاب است .