یکی از مسايل مهم روش شناسی علم مسيله ارتباط نظریه با واقعیت است. مکاتب مختلف فلسفی درباره ارتباط نظریه با واقعیت، متناسب با مبانی هستی شناختی و معرفت شناختی خود، رویکردهای متفاوتی اتخاذ کرده اند. در مقاله پیش رو، نسبت نظریه و واقعیت در رویکرد ريالیسم انتقادی و حکمت و اندیشه اسلامی به صورت تطبیقی بررسی شده است. از منظر ريالیسم انتقادی واقعیت به نحوی مستقل از ما و معرفت یا ادراک ما از ان وجود دارد. عالم را فقط بر پایه منابع مفهومی موجود میتوان درک کرد اما منابع مفهومی تعیین کننده ساختار خود عالم نیستند. مشاهده نه عاری از نظریه و نه تعین یافته نظری بلکه حامل نظریه است. اما بر این دیدگاه نقدهایی وارد است، از جمله اینکه تعمیم نادرست تاثیر شرایط و روابط اجتماعی در محتوای علم موجب از میان رفتن ارزش معرفتی و جنبه حکایت گری و کاشفیت معرفت در ريالیسم انتقادی است که با اصلی ترین مبنای این مکتب یعنی وجود جهان مستقل از معرفت، ناسازگار است. همچنین اگر همواره مفاهیم گذشته قالبهایی هستند که به ادراکات جدید شکل می دهند، در این صورت هرگز معرفت و ادراک جدیدی نباید پیدا شود که هیچ تناسبی با مفاهیم گذشته نداشته و بلکه
متضاد و مخالف با انها باشد، در حالی که انچه رخ میدهد خلاف این امر است. از دیدگاه حکمت اسلامی واقعیت امری ذو مراتب و داری سطوح است که واقعی تهای حسی، عقلی و شهودی را دربر میگیرد، از این رو واقعیت فقط به امور مادی تقلیل نمی یابد. انچه که در حکمت اسلامی به عنوان معیار ثبوتی صحت و سقم نظریه مورد اتفاق فیلسوفان مسلمان است، چیزی است که هم مبتنی بر تجرد اصل اندیشه، و هم مبتنی بر توسعهی جهان هستی و تعمیم ان به عالم طبع و مثال و عقل باشد و ان این که اندیشه مطابق با نفس الامر باشد. براساس دیدگاه حکمت اسلامی، دسته ای از نظریه ها از منبع مشاهده و استقرا برمی خیزد و بر اصولی اثبات نشده بنا می شوند. این دسته نظریه ها نتیجه ای جز ظن و گمان ندارند و دايم در معرض تغییر و تحول قرار دارند. هر نظریه ای از اجزای گوناگونی همچون اصول موضوعه و مفاهیم تشکیل شده است که با ملاک مستقل ارزیابی می شوند و همهی ان بخش ها را نمی توان تحت ازمون قرار داد.