خلاصة:
یکی از آسیبهای اندیشه دینی در جامعه اسلامی، طرح علوم انسانی مبتنی بر مبانی فلسفی غربی است. راه مقابله با این آسیب نیز طرح مسائل بنیادین اندیشه اسلامی و مقایسه تطبیقی آن با اندیشههای معاصر و تاثیرگذار در جوامع غربی در موضوعات نوینی است که در عرصه معرفتشناسی مورد توجه قرار گرفته است. بدین منظور پژوهش حاضر ضمن معرفی مبانی معرفتشناسی حکمت صدرایی و رئالیسم انتقادی، تلاش میکند تا به ارزیابی رئالیسم انتقادی در تبیین واقعیت بر مبنای یافتههای به دست آمده از حکمت صدرایی بپردازد و به دنبال پاسخگویی به این پرسش است که آیا رئالیسم انتقادی میتواند با تکیه بر مبانی معرفتشناسی خویش تبیین درستی از واقعیت داشته باشد؟ از این رو، این پژوهش با گردآوری اطلاعات به صورت کتابخانهای و با استفاده از روش تحقیق توصیفی- تحلیلی در نهایت به این نتیجه میرسد که رئالیسم انتقادی پس از تمایز قائیل شدن بین متعلق لازم معرفت (آنچه که وجود دارد) و متعلق متعدی معرفت (آنچه میتوانیم بدانیم)، با تقلیل ساحت علم به متعلق متعدی آن، و همچنین با تقلیل محتوای درونی معرفت به ابعاد اجتماعی آن دچار تنگناهای شناختی بوده و همچنان از تبیین واقعیت بازمانده است. ؛ در حالی که ملاصدرا در حکمت متعالیه خویش، بر خلاف رئالیسم انتقادی، تعینات معرفت را تماماً به ابعاد اجتماعی آن باز نمیگرداند، بلکه از تعینات و ابعاد وجودی علم نیز بحث میکند. و حقایق عالم را امور عقلی میداند که آنچه در خارج به ادراک حسی در میآید، مرتبه نازله از آن حقایق درک شده توسط عقل است.
One of the harms of religious thought in Islamic society is the design of the humanities based on Western philosophical principles. The way to deal with this damage is to raise the fundamental issues of Islamic thought and compare it with contemporary and influential ideas in Western societies on new issues that have been considered in the field of epistemology. To this end, the present study, while introducing the epistemological foundations of Sadra's wisdom and critical realism, tries to evaluate critical realism in explaining reality based on the findings of Sadra's wisdom and seeks to answer this question. Is it possible for critical realism to have a correct explanation of reality based on its epistemological foundations? Therefore, this study, being library-based and using a descriptive-analytical research method, finally concludes that critical realism, after distinguishing between the necessary object of knowledge (what exists) and the transitive object of knowledge (what we can know), with the reduction of the field of science to its transcendental object, as well as with the reduction of the internal content of knowledge to its social dimensions, has suffered from cognitive difficulties and has still failed to explain reality. Whereas Mulla Sadra in his transcendent wisdom, unlike critical realism, does not return the designations of knowledge entirely to its social dimensions, but also discusses the designations and existential dimensions of science. And he considers the truths of the world to be rational matters, that what is perceived outside the senses is the descent of those truths perceived by the intellect.
ملخص الجهاز:
بدين منظور پژوهش حاضر ضمن معرفي مباني معرفـت شناسـي حکمـت صدرايي و رئاليسم انتقادي، تلاش ميکند به ارزيابي رئاليسـم انتقـادي در تبيـين واقعيت بر مبناي يافته هاي به دست آمده از حکمت صدرايي بپـردازد و بـه دنبـال پاسخ گويي به اين پرسش است که آيا رئاليسم انتقادي ميتواند با تکيه بر مبـاني معرفت شناسي خويش تبيين درسـتي از واقعيـت داشـته باشـد؟ از ايـن رو ايـن پژوهش با گردآوري اطلاعـات بـه صـورت کتابخانـه اي و بـا اسـتفاده از روش تحقيق توصيفي- تحليلي درنهايت به اين نتيجه ميرسد که رئاليسم انتقادي پس از تمايز قايل شدن بين متعلق لازم معرفت (آنچه وجود دارد) و متعلـق متعـدي /* کارشناسي ارشد دانشگاه باقرالعلوم (yahoo.
54 نقد معرفت شناسي رئاليسم انتقادي با تکيه بر مباني نوصدرائيان معرفت (آنچه ميتوانيم بدانيم )، همچنـان از تبيـين واقعيـت بازمانـده اسـت ؛ در حالي که ملاصدرا در حکمت متعاليه بر خلاف رئاليسم انتقادي، تعينات معرفـت را تماما به ابعاد اجتماعي آن باز نميگرداند، بلکه از تعينات و ابعاد وجودي علم نيز بحث ميکند و حقايق عالم را امور عقلي ميداند که آنچه در خارج به ادراک حسي در ميآيد، مرتبه نازله از آن حقايق درکشده توسط عقل است .
)Bhaskar, 2005: 142( بسکار در کتاب تئوري واقعي علم ، درباره دو جنبه معرفت بحث کـرده و بـه يک نقطه تناقض نما در معرفت اشاره مي کند که در آن از يک طـرف معرفـت و علم ، از طريق فعاليت اجتماعي انسان حاصل مي شود، کـه يـک توليـد اجتمـاعي است و از بعد ديگر معرفت و علم از چيزهايي نشأت مي گيرد که به هـيچ وجـه توسط انسان توليد نمي شود )١١ :٢٠٠٨ ,Idem(.