خلاصة:
تقابل دکارتی و استعلای کانتی، تفارق ادبیات و فلسفه را که افلاطون مبدع آن بود؛ تشدید کرد، اما ادبیات به هیچ تقابل، حقیقت یا دانشی آلوده نشد. پژوهش حاضر بر آن است تا با روش مطالعات بین رشتهای نشاندهد که چگونه خوریسموس افلاطونی، رابطة متقابل این دو خواهرخوانده، یعنی فلسفه و ادبیات را تیره و تار کردهاست. نگارندگان دیدگاه فلسفی جدیدی را ذیل عنوان انسان چهارم و سوژة لزج ارائه میدهند که در آن ادبیات هرگونه سوژه مندی و کیفیت بازنمایی را رد میکند. هدف مقالة حاضر ارائه انسانی در سپهر ادبیات با رویکرد اخلاقی در فرودینترین لایههای جامعه است. در عصر رنسانس است که انسان چهارم با حضور بیوزن خود بهصحنه میآید و با سوژهزدایی یا سوژة لزج اعلام وجود کرده و دوکسای افلاطونی را بهایقان تبدیل میکند. برای این منظور هملت و تیمبوکتو انتخاب شدهاند تا صیرورت انسان چهارم از دوران رنسانس بهاین سو بررسی شود.
Abstract Cartesian duality and Kantian transcendentalism widend the gap between philosophy and literature inaugurated by Plato, but literature was not corrupted by any duality, truth or knowledge. Through interdisciplinary studies, the present paper aims to show how Platonic Chorismos beclouded the relationship between these two siblings, philosophy and literature The researcher proposes a new philosophical theory named Fourthmanism and Slippery Subject in which literature rejects any representation or subjectivity. The present study aims to offer an ethical man in literature living in the lowest layers of the society. This man comes to the scene in Renaissance, and, through desubjectification, turns Platonic doxa to episteme. In so doing, Hamlet and Timbuktu are chosen to show Fourthmanism from Renaissance onward.
ملخص الجهاز:
در عصر رنسانس است که انسان چهارم با حضور بيوزن خود به صحنه ميآيد و با سوژه زدايي يا سوژة لزج اعلام وجود کرده و دوکساي افلاطوني را به ايقان تبديل ميکند.
در خوريسموس و تفکر افلاطوني، انسان و ساير موجودات در جهان هاي متضايفي زندگي ميکنند که تحت سيطره سامانۀ سلسله مراتبي است که از عالم مثل به عنوان کامل ترين عوالم شروع شده ، به دنياي دوم ، يعني جهان واقع ميرسد و پس از آن ؛ به جهان سوم ، عالم هنر و ادبيات يا هرگونه بازنمايي ختم ميشود که اين عالم دون مايه ترين عوالم است .
با حضور انسان چهارم در قالب سوژة لزج ، عالمي که در ادبيات موجد انساني است اخلاقگرا، اعلام وجود ميکند تا اول ؛ ترديد ناشي از تأملات پيرامون پديده ها کاسته شود؛ و دوم ؛ ضرورت هم نهشتي علوم انساني، به ويژه فلسفه و ادبيات ، جهت تبيين هنر بهتر زيستن را به وسيله ادبيات ، تشريح کند.
در اين کيهان - شناخت لايه - محور که زيرين ترين ___________________________________________________________________________ 1 Maurice Merleau-Ponty 2 Phenomenology of Perception 3 doxa 4 Cogito 5 episteme لايۀ ناشناخته ترين است ، شناختمان و معرفت ايقاني، به جاي توسل به شک - روشي دکارتي و فروکاست جهان به سوبژه اي من - انگار و من - باور مصادره به مطلوب واقعيت ملموس و مشهود و تفويض تاج پادشاهي دانش و معرفت بشري به انسان دوم که وجود هر چيز و هر کسي غير از من را انکار ميکند تا به يقين برسد، رسالتي ايجابي را در پيش ميگيرد، رسالتي اثبات کننده که وجود ناملموس و نامحسوس معرفت يقيني را تأييد و تصويب ميکند.