خلاصة:
اشو معتقد است که انسانها امکان دستیابی به معرفت را دارند و ابزارهای متفاوتی، با توجه به متعلق شناسایی انسان، همچون حواس، مرجعیت، تعقل، و تجربة درونی و شهود در اختیار آنها قرار دارد. آنچه از سخنان او به دست میآید، این است که امور مادی و طبیعی از راه حس و عقل برای انسان آشکار میشوند؛ اما انسانها تنها با استفاده از تجربه و شهود میتوانند به حقیقت، معنای زندگی و روشنضمیری دست پیدا کنند. چنین رویکردی، با تبیینی که اشو بیان میدارد، حاصلی جز این ندارد که از طرفی عقل، منطق و فلسفه به شدت مورد نقد قرار میگیرند و از سوی دیگر، نسبیتگرایی و پلورالیسم، در سخنان او پذیرفته میشوند.
Osho believes that man can have access to knowledge and, depending on the subject of human identification he has different tools, such as senses, authority, rationality, inner experience and intuition. What can be understood from his words is that material and natural things are revealed to man through senses and intellect, but it is only through experience and intuition that man can discover the truth and realize the meaning of life and lucidity. Considering Osho’s explanation such an approach is only the effect of his severe criticism of reason, logic and philosophy, on one hand, and, his advocacy of relativism and pluralism which is implied by his words, on the other.
ملخص الجهاز:
آنچه از سخنان او به دست ميآيد، اين است که امور مادي و طبيعي از راه حس و عقل براي انسان آشکار ميشوند؛ اما انسانها تنها با استفاده از تجربه و شهود ميتوانند به حقيقت، معناي زندگي و روشنضميري دست پيدا کنند.
اشو نيز مانند تمامي انسانهاي ديگر، از ابزار حس و آزمايش براي به دست آوردن شناخت استفاده ميکند و در بين سخنانش مطالبي را نقل ميکند که به طور مستقيم و غير مستقيم نشان از پذيرفتن حواس به عنوان يکي از منابع معتبر معرفت و شناخت دارد (اشو، 1382، ج2، ص 49-52؛ همو، 1382ت، ص 18؛ همو، 1381ت، ص 101؛ همو، 1382ر، ص 53).
انسانها بايد ذهن را رها کنند و به راه دل در آويزند؛ و اگر کسي به دنبال تغييري در خود است، نخستين تغيير اين است که کمتر فکر کند و بيشتر به احساس بپردازد (اشو، 1382ذ، ص 132؛ همو، 1380ب، ص13).
در مسئله تعقل الف) بايد از اشو پرسيد: به کدامين دليل موجه، عقل نميتواند در آنچه مربوط به زندگي و معنويت است، دخالت داشته باشد؟ چرا که صدق و کذب در تمامي علوم به معناي مطابقت و عدم مطابقت با واقع است.
علت اينکه علاوه بر خودِ سخنان اشو ميتوان او را نسبيگرا دانست، اين است که وي در راههاي معرفت، ارزش تجربه و شهود را بيش از هر چيز دانست و تجربة هر فرد را متفاوت از ديگري به حساب آورد و اين باعث ميشود يک امر مطلق موجود نباشد و معرفتها براي افراد مختلف متفاوت باشند.