خلاصة:
یکی از چالش های امروز جهان در حوزه حقوق و سیاست پدیده ای است به نام تروریسم که می رود تا خود را به بزرگ ترین تهدید امنیتی در هزاره سوم تبدیل کند. ظهور اقدامات خشونت بار تروریستی باعث شکل گیری اجماعی جهانی در زمینه محکومیت ترویسم گردیده است اما همچنان مشکل اولیه و اساسی در راه این مبارزه لاینحل باقی مانده است و آن هم تعریف تروریسم و مواجهه با چالش ها و مشکلات فلسفی موجود در این راه است. مقاله حاضر در پی آن است تا با بررسی چالش های مفهومی تروریسم به این نتیجه برسد که مشکل امروز در زمینه تروریسم تشخیص مصادیق است و نه کلیت مذمومیت آن. گرچه محکومیت تروریسم را تقریباً در هر زبانی می شنویم، اما آن چه موضوع را در مبارزه با این پدیده دشوار می سازد این است که تعاریف ارائه شده از این مفهوم به اندازه ای متفاوت در مواقعی متضاد است که رسیدن به موضعی واحد را دشوار کرده است. این دشواری به گونه ای است که نه تنها در سطح جهانی بلکه در سطح داخلی نیز منجر به نوعی سیالیت در محکومیت این پدیده گردیده است. بررسی ارتباط میان دو متغیر مورد بررسی در مقاله حاضر نشان می دهد که گزاره های جهان شمول حقوق بشر با توجه به خواستگاه خود می توانند ظهور مقاومت های خشونت آمیز را منجر شوند و همزمان خود قربانی خشونت واقع شوند.
One of the challenges in law and politics in the current world, is Terrorism which is going to become the biggest threat in the third millennium. Advent of the violent terrorist acts has leaded to creation a kind of consensus for condemnation of terrorism but the basic and primary problem in combating terrorism is still exist and that refers to how terrorism shall be defined and how to be faced with the philosophical challenges and problems. The current article is going to reach to this conclusion that the main problem about terrorism related to recognition not condemnation of examples. Although we can hear almost from everybody about condemnation of terrorism, the problem in combating is that the definitions of the word vary from each other and somehow are contradictory such a way that obstacle us to pursue a single plan in fighting terrorism. This problem leaded to a kind of floatation in definition and condemnation of terrorism.
ملخص الجهاز:
١-٣- مرکزيت اروپا و حقوق بشر فرضيه مورد بررسي در ذيل اين عنوان برخواسته از اين ديدگاه است که نظام جهاني حقوق بشر که از مجراي حقوق بين الملل خود را بر جهان تحميل مي نمايد نشات گرفته و حاوي ارزش هاي فرهنگي غرب است .
عمده کنوانسيون هاي بين المللي يا منطقه اي موجود در اين زمينه تنها در پي جرم انگاري اعمالي خاص و ارائه پيشنهاداتي جهت تسهيل استرداد يا تعقيب مرتکبان 2 بوده اند فارغ از اين که آيا عمل مورد بحث ماهيتا مي تواند يک عمل تروريستي تلقي شود يا خير؟ از نظر لغوي ترور را استفاده از خشونت براي ايجاد ترس يا وحشت به ويژه به عنوان وسيله اي جهت تاثيرگذاردن بر اعمال سياسي مي دانند (گانر،١٣٨٤، ٥١٣-٥١٢).
٢-٢- مفهوم تروريسم تروريسم پديده اي است مختص زمان صلح ، چرا که مبارزات مسلحانه بايد بر اساس حقوق و قواعد جنگي خصوصا کنوانسيون ١٩٠٧ لاهه در مورد حقوق و مقررات جنگ در زمين و نيز کنوانسيون ٢- علت اصلي ناتواني جامعه بين المللي در رسيدن به تعريفي اجماعي از تروريسم ، وجود اختلاف نظر در خصوص مشروعيت اعمال و اقدامات رهائي بخش مي باشد (عبدالهي ،١٣٨١، ١٨) ١٩٤٩ ژنو و پروتکل هاي الحاقي آن باشد.
بر اين اساس دولتمردان آمريکايي در غرب به درستي از تروريسم تعريف نکرده اند و تنها به اشاره اي از آن بسنده نموده اند چرا که چنانچه واژه مزبور به مفهوم اصلي آن تفسير گردد بي ترديد آمريکا و کشورهاي غربي وابسته به آن اگر تنها گروه هاي تروريستي جهان نباشند در شمار اولين کساني قرار خواهند داشت که براي رسيدن به اهداف سياسي متوسل به ترور مي شوند (نقدي ،١٣٧٥، ٢٠).