خلاصة:
کلیسای۲۰۰۰ بر پایه ی خروج از حوزه منطق معماری یا ساختارشکنیهایی در متعارفهای طراحی توسط پیتر آیزنمن ساخته شده است. آیزنمن از معماران مطرح زمان خویش است که به نظر می رسد رویکردی پساساختارگرایانه دارد. دلوز فیلسوفی است که نظام مفاهیم جدید و پیچیده ای از تفاوتها و تجربه را بوجود آورده است که در این مقاله تلاش بر این است که به خوانشی فلسفی از کلیسای۲۰۰۰، از منظر او دست یابیم. مسئله ی مقاله ی حاضر را میتوان چگونگی حضور خوانش پساساختارگرایی با نگاه به مولفههای مطرح دلوزی در نزد معمارانی همچون آیزنمن دانست. روش تحقیق این پژوهش کیفی و به شیوهی توصیفی_تحلیلی میباشد که ابتدا سعی در توصیف اندیشههای دلوز و سپس تحلیل فرم ساختاری کلیسای۲۰۰۰ به شیوه فرمالیستی و با استفاده از فرمهای موجود در اثر، با توجه به مولفههایی مانند صیرورت و ریزوم را دارد. در نهایت با فرض بر ارتباط معنادار اثر آیزنمن با فلسفه ی دلوز از منظر تحلیل خطوط طراحی، به نوعی نگاه پساساختارگرایانه در معماری رسیدهایم. این طراحی در چشم بیننده، احساس حرکت و پویایی و انرژی را به شیوهای نرم و تکاملی، ایجاد میکند.
ملخص الجهاز:
اینگونه فضا ظرفی برای موجودت و فرآیندها نیست، بلکه توسط آنها و از ارتباطات متکثر ساخته شده است؛ و فضاها باز و پویا هستند و نه بسته و ثابت (23: Murdoch,2006) در این مقاله پس از بیان مفاهیم مربوطه در پساساختارگرایی و دیدگاه دلوز، مؤلفههایی در معماری پساساختارگرا که نتایج اندیشههای دلوز هستند، مشخص و مطرح میشوند.
در اصل این پویایی در پارادایم پساساختارگرایی است که او را کاملا در تقابل با مدرنیسم وبه اسم پساساختارگرایی پسامدرن مطرح میکند و باز همین پویایی است که سبب میگردد تا اندیشمندان پساساختارگرا با هرگونه ساختاری مخالفت میکنند و هرآنچه که بوی بودن در فکر انسان را منتشر میسازد را رد کنند و اینجاست که مفهوم صیرورت که اشاره ی سراسربه هستندگی (اردلانی، 1397: 46) مطرح می کند میتوان گفت دغدغههای دوجریان فکری ساختارگرایی و پساساختارگرایی، تقریبا مشابه یکدیگر است امّا پساساختاگرایی به نقد و گاه تحمل ناپذیری ساختارها تاکید دارد (مصطفی انصافی، 1389).
او یک فلسفه سیال را ارائه میکند، تکرار نیز در آراء فلسفی خود بصورت یگانه معرفی میکند و آن را در نوعی سیالیت ارائه میدهد(اردلانی، 1397، ص84) در نتیجه تفاوت در تکرار ایدهای است که تفکر پست مدرنیستی را در مقابل تفکر مدرنیستی قرار میدهد و دلوز با دوری از روزمرگی و تکرار به معنای تکثیری یکنواخت بدون هیچگونه تغییری به سمت تفاوت در تکرار میرود و در اندیشه او مفاهیم روزمره و تکراری، توان راهنمایی انسان به چیستی مفاهیم را ندارد.