ملخص الجهاز:
سرمقاله مرگ آجين شده ايم وحس هامان سنگ .
آمده است در همسايگي خانه کرده .
درست زير پوست مان .
چنان که از نزديکي حس اش نمي کنيم .
واقعيتي تلخ اســـت و اجتناب ناپذير که درکمين هسـتي نشـسـته و در برابرش توان مان هيچ عددي نيسـت ، حتي صـفر!
اما اين که هر روز در صدراخبار بنشيند وتبديل به عادتي عمومي شود.
سرمايي زير پوست مي دواندکه براي گرم شدن اش جهنمي سوزان بايدمان .
جهنمي سوزان که سرماي اين روزهارابزدايد.
روزهايي که واداشته اند بگريزيم .
ازعزيزان نيز و شاهد باشيم که انسان چگونه از انسان فاصله ميگيرد، از همين تني چند که مانده اند.
فاجعه اي اســت بالاي دســت فجايع ديگر.
فاجعه اســت که نتوانيم به رســم هر ســاله در آستانه سالي نو،سالي که نو بودنش چيزي جز تغيير فصل نيست وآرزوي ديدار وشرم نداري برچهره بزرگان خانواده ، دربرابر کودکاني که سالي را به انتظار حضور عمو نوروز دلش خوش کرده اند.
دل خوش کرده اند غافل از اين که امســال نيز اين عمو، عموي نوروز آن ها نيســت .
چون ژن اش همخوان ژن هاي آن ها نيست .
مانيز که ژن هاي معيوبي داريم .
اين سال فاصله مان با عموي نامشروع بيش تر از پيش شده است .
چنان که نميتوانيم شاخ گلي گلرنگ بر گور عزيران رفته ساليان مان بگذاريم .
پس براي اين که فراموشکار ندانندمان و بدانند از خاطر نميروند و ميدانيم سفره اصيل ادبيمان سال به ســال کوچک و کوچک تر ميشــود.
جاي شــاخه گلرنگ يادشــان را با هجرانيهايمان گرامي ميداريم !