خلاصة:
قرن چهارم را دورهی نوزایی اسلامی، و گاهی میان پردهی شیعیِ ایرانی در تاریخ اسلام میدانند. در این روزگار، شاهد زایش نوعی انسانگرایی هستیم که حتما تحت تأثیر مؤلفههای ایرانی و شیعی بوده است. این انسانگرایی همچون اومانیزم اروپا در رنسانس قرن پانزدهم، بیشتر جنبه ادبی دارد تا فلسفی، اما بر خلاف آن، سمت و سوی دینی دارد. روایتگر و در عین حال، یکی از بازیگران اصلیِ این انسانگرایی ابوحیان توحیدی است که هم فلسفهدان است، هم ادیبی در طراز بالا، اما آنچه در این نوشتار، مورد توجه است، گرایشهای انسانی وی و نیز تقریرهای اوست از انسانگرایی این دوره. در این نوشتار میخواهیم ویژگیها ودرونمایههای این انسانگرایی را که قرنها پیش از نوزاییِ مغرب زمین رخ داده و چه بسا در آن نیز اثرگذار بوده است، بازبشناسیم ودر عین حال، تفاوتهای آن را با همتای اروپاییاش نشان دهیم.هم ادیبی در طراز بالا، اما آنچه در این نوشتار، مورد توجه است، گرایشهای انسانی وی و نیز تقریرهای اوست از انسانگرایی این دوره. در این نوشتار میخواهیم ویژگیها ودرونمایههای این انسانگرایی را که قرنها پیش از نوزاییِ مغرب زمین رخ داده و چه بسا در آن نیز اثرگذار بوده است، بازبشناسیم ودر عین حال، تفاوتهای آن را با همتای اروپاییاش نشان دهیم.
The fourth Islamic century is considered as the Islamic Renaissance and sometimes as Iranian and Shi’ite intermission in the Islamic history. In this period, we can realize a renaissance of a kind of humanism that is undoubtedly influenced by Shi’ite and Iranian components. This Renaissance was like its counterpart in the Europe in the 15th century, literal more than philosophical, but otherwise, was religious. The narrator and one of the actors of this humanistic thought is Abu-Hayyan Al-Tawhidi. He was philosopher and literary man in high level, but this article merely aims to reflect his humanistic approaches and his quotes and reports of the humanistic attitudes of his time. We want to realize the characteristics of this humanistic idea that occurred some centuries before Western humanism and probably affected it. We try to recognize their similarities and deference.
ملخص الجهاز:
در اين نوشتار ميخواهيم ويژگيها ودرونمايه هاي اين انسان گرايي را که قرن ها پيش از نوزايي مغرب زمين رخ داده و چه بسا در آن نيز اثرگذار بوده است ، بازبشناسيم ودر عين حال ، تفاوت هاي آن را با همتاي اروپايياش نشان دهيم و از اين منظر، رهيافتي براي زيست امروز اسلامي و ايماني خود جستجو کنيم .
آنچه در اينجا بايد مورد تأکيد قرار گيرد اين است که دامنه زماني اين دوره ي موسوم به دوران نوزايي يا انسان گرايي در اثر آدام متز، قرن چهارم هجري، و در آثار جوئل کرمر، دوران آل بويه تعيين شده است .
حضور بقاياي ملموس و عيني عظمت و شکوه تاريخ باستان در اين سرزمين ، نبود حضور قوي الاهيات مدرسي در ايتالياي آن زمان با وجود شهرت و اهميت الاهيدانان ايتاليايي چون آکويناس و گريگوري اهل ريميني (Gregory of Rimini)، وابستگي ثبات سياسي فلورانس به بقاي حکومت جمهوري و طبعا اهميت يافتن الگوي جمهوري رم و فرهنگ و ادبيات آن ، رونق و شکوفايي اقتصادي فلورانس و فراغ و آسودگي خاطر ناشي از آن و صرف ثروت هاي مازاد در راه علوم انساني، مهاجرت متفکران يوناني زبان به ايتاليا هم زمان با فروپاشي بيزانس و سقوط نهايي قسطنطينيه در سال ١٤٥٣ از عوامل اصلي پيدايي رنسانس (به فارسي : نوزايي ) ٢ در فلورانس و ايتاليا بوده است .