خلاصة:
در تحقیق حاضر، با سه صحنه از سه قصّة قرآن مواجه هستیم. در صحنه نخست، ابراهیم در رویا مامور می شود که پسر خود را ذبح کند و درصدد انجام این کار برآمده و پسر نیز از پدر متابعت میکند. در صحنه دوم، خضر، نوجوانی را با این استدلال که ترسیدیم پدر و مادر خود را به کفر کشاند، به سزای عمل ناکردهاش، به قتل میرساند. در سومین صحنه، موسی قوم خود را به سبب پرستش گوساله، از باب توبه، به قتل عامّ یکدیگر مکلّف میسازد. نادیده انگاری حرمت جان انسان، چالشی است که در پی خوانش این سه قصّه رخ مینماید. تحقیق حاضر بیان میدارد که بر وفق اخلاق دین مدارانه و خداباورانه، اشکال مزبور وجهی ندارد؛ زیرا ابراهیم، خضر و موسی، هر سه از جانب خداوند جان آفرین و جانستان، مامور و مکلّف بودهاند و رفتار الهی را نمیتوان با معیارهای اخلاق بشری، در معرض آزمون و نقد قرار داد.
The present study presents three scenes from three stories of the Qur'an. In the first scene, Abraham is commissioned in a dream to slaughter his son. He decides to do so and his son obeys the father. In the second scene, Khidr kills a teenager who has not committed a sin. His argument is that "we feared he would overwhelm his parents with rebellion and unfaith". In the third scene, Moses obliges his people to massacre each other to repent of worshiping the calf. The common problem in these three stories is ignoring the sanctity of human life. The present article states that the problem is solvable according to religious and theistic ethics. This is because Abraham, Khidr and Moses were commissioned by God, who creates and takes life. As a result, God's behavior cannot be criticized according to human moral standards.
ملخص الجهاز:
پرسش آن است که چرا خداوند از ابراهيم قرباني ميخواهد؟ و چرا اين گونه ميخواهد؟ چرا ابراهيم بيدرنگ تصميم به ذبح فرزند ميگيرد و چرا فرزند به اين اقدام پدر، معترض نميشـــود؟ آيا فراهم آوردن مقدمات قرباني کردن فرزند، مصـــداق فرزندآزاري نيســت ؟ چرا ابراهيم به خدا نميگويد که بر حســب وجدان وي، اين کار ناشــدني اســت و او مالک مطلق فرزند خود نيســت تا به قتلش مبادرت ورزد؟ آيا تصــوير ارائه شــونده از خداوند در ماجراي قربانيخواهي، تصــوير يک پادشــاه خودسر و خودکامه نيست و آيا فرض وجود چنين خدايي در آسمان ها،پشتوانه پادشاهان خودکامه در زمين نخواهد شد؟ به همين سان ، چرا خضر، نوجواني را به خاطر امر رخ نداده و آينده تحقق نيافته ، به قتل ميرساند؟ و چرا موسي ، بدون درنظر گرفتن تناسب جرم و مجازات ، به قتل عام پرستش گران گوساله فرمان ميدهد؟ آيا حيات آدمي، احترام و حرمتي خاص ندارد؟ در ادامه ، ضمن بررسي اين سه صحنه چالش برانگيز، تلاش ميورزيم تا به اشکال ناديده انگاري حرمت جان انسان پاسخ گوييم .
از اين رو، ايمان ابراهيم و تکليف باورياش ، او را به سـمت قرباني کردن فرزند سـوق داد؛ گرچه اين رفتار، با عقلانيت عرفي به معناي محاسـبه سـود و زيان دنيوي، همخواني نداشت ؛ به ديگر بيان ، نزد خداباوران ، عمل بر اساس تکليف ، مورد تأکيد وافر است و ابراهيم و فرزندش ، هر دو مأمور به امر الهي بودند و ميبايســت مأموريت خود را انجام دهند؛ مأموريتي که خداوند جان آفرين و جان ســتان بر دوش ايشــان نهاده بود؛ پس بر آن دو، ايرادي روا نيست ؛ بلکه پرسش ، متوجه خداوند ميشود که چرا چنان فرماني داده است ؟ درباره خدا نيز ميتوان بر آن شـد که او موجودي بسـيار متفاوت با انسـان اسـت و با معيارهاي اخلاق بشـري، نميتوان دربارة او داوري کرد؛ چه بسا، واقعه اي از منظر خدا نيکو است ، گرچه نزد آدميان ، وجه حسن آن مکشوف نيست .