ملخص الجهاز:
"با اینکه پیرنگ داستانی کمرنگتر و تا اندازهای گنگتر و ناروشنتر میشود؛پیایند(توالی)زمانی رویدادها، به شکلهای گوناگون شکسته یا درهم آمیخته میشود؛کاراکترها درونگراتر و خود ویژهتر میشوند و رفتار آنها،از چارچوب روانشناسی فردی فراتر میرود،چارچوب الگو اما دست نخورده میماند؛ هنوز هم یک پیرنگ داستانی در میان است که کاراکترها را به هم میبندد و رشته رویدادهایی که بستگی میان کاراکترها را شکل میدهد و روشن میکند ساختار فیلمنامه نیز،بازگفتی برآمده از پیایند آن رشته رویدادی و پیرنگ داستانی است: از جایی آغاز میشود و در جایی به پایان میرسد.
سینمای بازاری،یکسر در چارچوب الگوی کلاسیک کار میکند و جستجوی فیلمهای بر ساخته از فیلمنامههای استوار بر الگوی پسامدرن در میان فرآوردههای آن،اگر بیهوده نباشد،دستامد بسیار ناچیزی دارد.
به این سان،پایگونه دیگری از فیلم و سینما در میان است؛گونهای شکل گرفته به دست آفرینندگان اندیشگری که یا دستپرورده سینمای روشنفکرانه اروپایی هستند و یا ایستار(سنت)های ارزنده آنرا پاس میدارند و ساختههای آنان، فیلمهای Film است که در برابر انبوه کالاهای سرگرم کننده یا Movie های سینمای بازاری آمریکا میایستند.
در متن سینمای جهان نیز،از نمونههای بیشماری فیلم میتوان نام برد، که بر این شیوه از کاربرد ساختار بازگفتی چند تکه استوارند،و نمودهای آشکار یگانگی دستمایهای و یا همبستگی و پیوند درونمایهای را در آنها میتوان (به تصویر صفحه مراجعه شود)بمانی-داریوش مهر جویی دید.
از همینروست که در بسیاری از بهترین فیلمهای تاریخ سینما، خود فیلمساز اگر نویسنده فیلمنامه نباشد،دست کم یکی از کسانی است که در شکلگیری آن دست دارند؛هر چند که نام او،در شمار فیلمنامهنویسان فیلم نیامده باشد(هیچکاک نمونه والای این گفته است)."