خلاصة:
تصوف در دورههای مختلف تأثیرات متفاوتی بر افکار هندوان گذاشت، همچنانکه تأثیرات بسیاری نیز از ایشان پذیرفت. صوفیان بسته به اینکه به چه دورهای در تاریخ شبهقاره تعلق داشتند، در کدام قسمت از این سرزمین مستقر شدند و از چه جریانهای رایجی در تمدن اسلامی زمان خود متاثر بودند، مناسبات متفاوتی با هندوان برقرار کردند. این مناسبات به طور کلی صوفیان را در شمار یکی از سه مکتب «تصوف راستکیش»، «فلسفی» و «عامّه» قرار میداد. در یک تقسیمبندی کلی این سه مکتب به شش گونه مختلف ظاهر شده که میتوان برای هر یک مصادیق تاریخی روشنی ارائه کرد. این روابط ششگانه را میتوان به شکل «تطبیق»، «تعامل»، «تحول»، «جذب»، «پذیرش» و نهایتا «تقابل» صورتبندی کرد. این پژوهش بر آن است تا به طور اجمالی این طبقهبندی را با تکیه بر شواهد تاریخی، انتظام بخشد. بازه این تحقیق بین قرن سوم هجری، یعنی زمانی که تصوف در هند به شکل معناداری حضور خود را آغاز کرد، تا قرن دهم هجری، اوایل سلطنت گورکانی، است.
Reconstructing the frames of Sufism's approach towards Hinduism in the Indian Subcontinent is what this paper aims for. Sufism over the course of time influenced Hindu ideas and was itself immensely influenced by Hinduism. Sufi Muslims' relationship with Hindus took a variety of forms based on the historical moment, place, and the specific currents within the Islamic civilization with which they were influenced. Generally, these relations put Muslim Sufis somewhere within “orthodox,” “philosophical,” and “popular” schools of thought within Sufism. In a broader scheme, these schools appear in six different types each with particular historical instances of its own. We can calibrate these relations to one of the following types: “comparison,” “interaction,” “conversion,” “assimilation,” “Affirmation,” and “confrontation”. This study will categorize these six types with the aid of historical evidence. This research examines the era between the third to the tenth century AH, during which Muslim Sufis remarkably thrived in the Indian Subcontinent.
ملخص الجهاز:
اين به معناي نفي مجاهدت نخبگان –عموما مسلمان - تاريخ شبه قاره براي درک «ديگري» نيست ، بلکه به اين معناست که نسبت دادن اين رابطه به حقايق تاريخي هند، بيش از آنکه نشان دهنده تفاهم تاريخي بين هندوان و مسلمانان باشد، نشان دهنده تلاش هاي متأخر محققان شبه قاره است که سعي ميکنند –يا علاقه مندند- تا «پنداري از تفاهم » را به تاريخ هند نسبت دهند.
اين طبقه از کاهنان آيين هندويي به دلايل متعدد حاضر نبودند تا ذره اي از معتقدات خويش را با ديگران به اشتراک بگذارند؛ از جمله اين دلايل ميتوان به اين موارد اشاره کرد: ١- نفوذ ناپذيري و استحکام نظام طبقاتي کاست در دين هندو ٢- منحصر بودن دانش ودايي در دست طبقه برهمنان و دريغ کردن آن حتي از ساير طبقات دروني دين هندويي ٣- حراست از منافع اقتصادي به وجود آمده در نتيجه نظام طبقاتي که پس از ورود مسلمانان و حذف طبقه کشتريه يا حاکمان هندو، حتي پر رونق تر نيز شده بود ٤- عدم پذيرش مسلمانان در جامعه هندويي و دوري گزيدن از آن ها و ناپاک قلمداد کردنشان ٥- عدم تلاش براي برقراري تعامل با هدف حراست از باورهاي کهن ودايي که در نتيجه سلطه مسلمانان و دعوت به اسلام در خطر هدم و حذف کامل بود.
از آن سو بسترهاي لازم براي شکل گيري يک جريان ماندگار و پويا در بين مسلمانان که به يک تعامل معنادار بين آيين هندويي و اسلام بيانجامد نيز وجود نداشت ؛ اگر به ندرت دانشي از دانش هندوان به دست مسلمانان ميرسيد، به چشم شرک و الحاد به آن نگريسته ميشد و ترکان و بعدتر مغول هاي آسياي ميانه که بر شبه قاره حکم ميراندند و آن ها را دماغ تحليل و ذوق تفسير نبود، به آن اقبالي نشان نميدادند و اگر هم به واسطه صوفيان چيزي از اين معارف به دربارشان راه مييافت با مقاومت علماي متشرع روبرو ميشد.