خلاصة:
در گشتاسپنامۀ دقیقی که فردوسی آن را بهطور کامل در شاهنامه آورده است، پس از آنکه لهراسپ از قدرت کناره میگیرد، او به نوبهار بلخ مینشیند، هیکل میبندد، جامۀ ضخیم پشمین میپوشد، زینت مادّی خود را میافکند، موی فرو میهلد، روی به سوی روشن دادگر میآورد و درنهایت خورشید را نیایش میکند. همۀ آنچه در گزارش احوال و کردار لهراسپ آمده است، با خود معنای «مرگ پیش از مرگ» یا به تعبیر مانویان، «زندهگری» دارد. این مفاهیم، با اندیشهها و باورهای گروههای گنوسی چون صابئان (منداییان) که از صدر مسیحیّت و حتّی پیش از ظهور مسیح حضور داشتهاند و بعدها مانویان، انطباقپذیر است. به نظر میرسد لهراسپ گنوسییی است که متاثّر از آموزههای این کیش کهن، به «نادانی» خویش خستو شده، از تن و جهان مادّه (آز) گسسته، هیکل بسته (خواهان مرگ پیش از مرگ شده)، جامۀ پشمین پوشیده (پشم نماد خورشید است)، به سوی روشن دادگر روی آورده (روشنی و دادگری دو ویژگی پدر بزرگی، خدای مانویان گنوسی است) و نهایتا در پیشگاه جهان نور حضور یافته و خورشید را (که بزرگترین نماد روح از تنرسته است)، نیایش کرده و به مرگ پیش از مرگ یا جهان زندگان راه یافته است.
ملخص الجهاز:
به نظر میرسد لهراسپ گنوسییی است که متأثّر از آموزههایِ این کیشِ کهن، به «نادانیِ» خویش خستو شده، از تن و جهانِ مادّه (آز) گسسته، هیکل بسته (خواهانِ مرگِ پیش از مرگ شده)، جامۀ پشمین پوشیده (پشمْ نمادِ خورشید است)، به سویِ روشنِ دادگر روی آورده (روشنی و دادگری دو ویژگیِ پدرِ بزرگی، خدایِ مانویانِ گنوسی است) و نهایتاً در پیشگاهِ جهانِ نور حضور یافته و خورشید را (که بزرگترین نمادِ روحِ از تنرَسته است)، نیایش کرده و به مرگِ پیش از مرگ یا جهانِ زندگان راه یافته است.
در اینجا باید به این نکته اشاره داشت که در جستارِ پیشِ رو، اگر به تأثیرگذاریِ مانی و مانویّت بر لهراسپ اشاره میکنیم، بِدین معنا نیست که لهراسپ حضورِ مانی و اندیشههایِ او را درک کرده است (نگارنده خود آگاه است که در زمانِ لهراسپ، مانیِ زادهشُده در سالِ 216 میلادی حضور ندارد و حتّی زردشت هم هنوز ظهور نیافته است)؛ بلکه مقصود اندیشههایی گنوسی است که سالها پیش از مانی در قلمروِ ایران رواج داشته و سپستر در میانِ مانویان هم راه یافته است و ما نشانههایِ آن را در شاهنامه میبینیم.
بخشی از صابئان که لهراسپ هم از آنان است، پیروانِ همین بوذاسف در هند بودند و گروهی در حرّان میزیستند که بنا بر سخنِ ابوریحان (بیرونی، 1389: 294-293) و مسعودی (1387: 1/ 218) پیش از آن تا سالِ سیامِ حکومتِ گُشتاسپ، در بلخ زیسته بودند؛ بنابراین، «نوبهارِ بلخ» را میتوان پرستشگاهِ کیشی گنوسی دانست که لهراسپ، با توجّه به رفتاری که از خود بروز میدهد (جامۀ پَلاس پوشیدن، یاره افکندن، موی فرو هلیدن، رو به سویِ دادگرِ روشن داشتن و نیایشِ خورشید)، بدانان تعلّق دارد که پس از این، دربارۀ این کُنشها سخن خواهیم گفت.