خلاصة:
آنچه جهان را به جنبش می آورد و ادامه حرکت آن را ممکن می سازد، و در اساس وجود جهان را به اثبات می رساند، عشق است ؛ اشتیاق بازگشت به مبداء و غم غربت ملکوتی است . عشق ناسوتی گذراست و مشخصه ی آن ناکامی؛ ناکام ماندن شوق وصال لازمه ی عشق ناسوتی است . تنها مرگ و یا ترک نفس است که کامیابی غایی را با خود دارد. در عرفان اسلامی مرگ به صورت یک پدیده میمون و مبارک معرفی می شود که حجاب نفس را یک سو نهاده و موجبات وصل و رسیدن جان به حضرت جانان را فراهم می کند. از آنحا که محور اصلی اندیشه و سرود های شاعران برگزیده این جستار، عشق و مرگ است ؛ بر آن شدیم به تجزیه و تحلیل موضوع عشق و مرگ بپردازیم .
ملخص الجهاز:
شمس در مقالات عبارتي دارد: «عقل تا درگاه راه ميبرد اما اندرون راه نمي برد، آنجا عقل حجاب است و دل حجاب و سرحجاب » مولانا پاره آخر اين عبارت بسيار پر معنا و لطيف را گرفته و دست مايه يک غزل کرده است : عقل بند رهروان است ، اي پسر عقل بند و بند بشکن ره عيان است اي پسر دل فريب و جان حجاب چون زعقل و جان و راه از اين هرسه نهان است اي پسر دل برخاستي اين يقين هم در گمان است اي پسر عشق را از کس مپرس از عشق پرس عشق ابر در فشان است اي پسر حالا مولانا همين غزل را با افزودن يک واژه (عاشقان )که تغيير وزن و لاجرم تغيير حالت در گوينده و شنونده را اقتضا مي کند، به غزلي ديگر تبديل مي کند: عقل بند رهروان و عاشقان است ، اي پسر ب د بشکن ره عيان است اي پسر عقل بند و دل فريب و تن غرور و جان حجاب راه از اين جمله گراني ها نهان است اي پسر عشق را از من مپرس از کس مپرس از عشق پرس عشق در گفتن چو ابر در فشان است اي پسر چون ز عقل و جان و دل بر خاستي بيرون شدي اين يقين و اين عيان هم در گمان است اي پسر «مولوي ،٧٦ ،٤٢٧».