لذت آن روزها - مجلة ادبیات داستانی الأدب والفن

پدر بزرگ مارجی یک بار گفته بود که وقتی پسر بچه بوده پدر بزرگش به او گفته است که زمانی همۀ قصه‌ها روی کاغذ چاپ می‌شدند. مارجی پرسید:«آن را کجا پیدا کردی؟» تامی چون مشغول خواندن بود بدون اینکه نگاه کند اشاره کرد: «توی اتاق خودم. این کدها را وقتی شش ساله بود به او یاد داده بودند و معلم مکانیکی بلافصاله نمره‌اش را محاسبه می‌کرد. یک بار معلم تامی را حدود یک ماه برده بودند چون بخش تاریخ آن کاملا ناپدید شده بود. و با حالتی مغرور در حالی که کلمات را به دقت تلفظ می‌کرد افزود:«قرنها لذت آن روزها @ایزاک آسیموف @ترجمۀ امیر براتی(به تصویر صفحه مراجعه شود) قبل» مارجی با آزردگی گفت:«خوب من نمی‌دانم آنها این همه مدت قبل چه نوع مدرسه‌ای داشتند. »لحظه‌ای روی شانۀ تامی کتاب را خواند و سپس گفت:«به هر حال آنها معلم داشتند. اتاق درس درست بغل اتاق خوابش بود و معلم مکانیکی در آن اتاق قرار داشت.