خلاصة:
مقالهی حاضر با توسل به میراث فکری فروید و لاکان خاصه آنگونه که اسلاوی ژیژک، فیلسوف و روانکاو معاصر، آن را پرورانده است، به برسی اجمالی از اثر در انتظارگودو ساموئل بکت میپردازد. ژیژک بر مبنای مفهوم" شی" یا همان "چیز" لاکان، تقسیمبندی خاصی از مدرنیسم و پستمدرنیسم ارائه میکند و بر مبنای همین تقسیمبندی مدعی است که نمایشنامهی در انتظار گودو در زمرهی آثار مدرنیستی است. اما ما با شرح و توضیح برخی از خود منظومه مفاهیم ژیژک و با مبنا قرار دادن تقسیمبندی او، داعیهی او را به چالش میکشیم و تا حدی نشان میدهیم که در انتظار گودو اثری پستمدرنیستی است. از این حیث مقالهی حاضر سر آن ندارد که به برسی خیل عظیم آثاری بپردازد که پیرامون در انتظار گودو وجود دارند، بلکه این مقاله بیشتر نوعی توضیح مفاهیم فلسفی-روانکاوانهی ژیژک، و یا به تعبیر دقیق، نوعی دیالوگ و درگیری فکری با این فیلسوف و روانکاو معاصر است. به همین خاطر، آنچه به عنوان نتیجهگیری نیز بیان میکند بیشتر به نوعی پرسش یا چالش شباهت دارد تا نوعی نتیجهگیری قطعی. با اتخاذ چنین استراتژی است که مقاله حاضر بیان میدارد که گودو نامی برای یک "جیغ خاموش" است؛ چرا که گودو نامی برای عدم بیش نیست، گودو نام غیبتی محوری است؛ جیغ خاموشی که در گلوگیرکرده است و شاید به تعبیری که همسو با روح آثار بکت باشد، این جیغ خاموش همان "سکوت" است.
The present paper, by the intellectual heritage of Osychoanalysis (Freud, Lacan and zizek) tries to give an interpretation of the work of Samuel Beckett. Based on the concept of the "das ding, or " the thing” Zizek provides a differentiation of modernism and postmodernism. Based on this division, zizek claims that the “waiting for Godot” is a Modernist works. We try to challenge him by suggesting that “waiting for Godot” is a postmodernist phenomenon. In this regard, the present paper does not intend to investigate among the previous literature about the “waitiong for Godot”, but we try to present a philosophical-psychoanalytic suggestion and challenging his interpretation about the play. By adopting such strategy, the present paper states that “Godot” is a name for "silent scream", because Godot is the name of nothingness, Goddo is the name of fundamental absent which can be considered as the spriteof Becket works. . .
ملخص الجهاز:
هدف از بيان اهميت تروما نزد فرويد يکي اين است که سنت هرمنوتيکي توجهي به تروما ندارد و لذا به نظر ميرسد ميراث فرويد ميتواند در جهت انتقادي شدن هرمنوتيک مفيد باشد، و دوم اين است که راه را به سوي قرائت "امر واقعي"لاکاني، آن گونه که ژيژک آن را شرح ميدهد، باز کنيم تا بتوانيم با اين مفاهيم و مفاهيم همبسته با آن اندکي از پيچيدگيهاي آثار بکت ، خاصه در انتظار گودو را توضيح دهيم .
حال درست در جايگاه ديالوگ با ژيژک و با در نظر گرفتن ايزومورف بودن اين دوچيز- يعني چ يز فينفسه کانت و سکوت بکتي- ميشود پرسيد، آيا به تعبيري بکتي همين فضاي خالي(=سياه )، همين چ يز فينفسه که در افق آگاهي سوژة جوهرزدايي شده نميگنجد، نمي - تواند همان "سکوت " باشد؟ سکوتي که "نام ناپذير" است ، سکوتي که به ساحت نام و يا به طور کلي به ساحت بازنمايي درنميآيد٢؟ سکوتي که در نام ناپذير به گفتۀ بکت هيچ کس آن را نميداند، که «در سکوت هيچ کس نميداند»، حضورش استمرار مييابد؛ حضوري که بي - شک چيزي نيست جز فقدان ، تهي، خلاء، خلائي اما ترسناک؛ خلائي که بوده ، هست و خواهد بود، خلائي که ادامه داشته ، ادامه دارد و ادامه خواهد داشت : شايد روياست ، همه اش يک رويا، رويايي که غافلگيرم خواهد کرد، بيدار خواهم شد، در سکوت ، و ديگر هرگز نخواهم خوابيد، خودم تنها، يا رويا، روياي يک سکوت ، سکوتي رويايي، پر از زمزمه ها، نميدانم ، همه اش کلمات ، بيداري هرگز، فقط کلمات ، چيز ديگري نيست ، بايد ادامه دهي، همين و بس ، به زودي متوقف ميشوند، اين را خوب ميدانم ، ميتوانم حسش کنم ، به زودي ترکم ميکنند، آنگاه همان سکوت ، براي لحظه اي، چند لحظه ي ناب ، يا همان روياي خودم ، آنکه ماندني است ، که نماند، که هنوز ميماند، خودم تنها، بايد ادامه دهي، نميتوانم ادامه دهم ، بايد ادامه دهي، ادامه خواهم داد، بايد کلمات را بگويي تا هر زمان که کلمه اي هست ، تا وقتي که مرا بيابند، تا وقتي که مرا بگويند، درد عجيب ، گناه عجيب ، بايد ادامه دهي، شايد پيش از اين تمام شده است ، شايد پيش ازاين مرا گفته اند، شايد مرا به آستانه ي قصه ام رسانده اند، روبروي دري که به قصه ام 112١ .