ملخص الجهاز:
"همیشه مادرش میترسید نکند کسی یا کسانی گیسای بلندش رو بگیرن و اونو بدزدن و این توجه و ترس باعث شده بود که اون همیشه خودش رو قایم کنه.
هر چند باز اگه بعضی وقتا سؤال خیلی سختی مطرح میشد،همه بچهها به جای جواب دادن برمیگشتن و نگاه کردن به اون طرفی که نشسته بود و با شمارش معکوس منتظر لبجنباندن اون میشدن جوری که معلم بیچاره وادار میشد که بهش بگه.
نمیدونم اون چرا موقع انتخاب همسر این موضوع رو رعایت نکرد،او که همیشه با کسانی دوست میشد که اصلا مورد توجه نباشن و نبودن.
تو همین میهمانی بعد از صرف ناهار مرد از عمه جانش پرسید که بالاخره چه اسمی برای این نوه عزیزتون انتخاب کردید؟!
به این فکر افتاد که:هر چند شوهرش مثل درخت بلند و تنومندی هس و اون یه گیاه خرد- جوری که وقتی با هم هستن اصلا اون دیده نمیشه و آفتابی بهش نمیرسه."