ملخص الجهاز:
"» حسین گفت:«سینهء زنان خشکیده است.
» عباس گفت:«لبهای خودت هم ترک خورده است.
» حسین گفت:«دلم میخواهد سر و صدای بازی بچهها را بشنوم و این بی آب ممکن نیست.
حسین طوری بر اسب نشسته بود که به نظر تشنه نیاید،و عباس اسب را مثل رفع تشنگی میتاخت.
حسین به راه رفتهء عباس خیره بود.
گفت: «دلم میخواهد چون پدر فریاد بزنم:به خدای کعبه که رستگار شدم.
» حسین گفت:«اگر میتوانستید یک ابدیت رنج را برای خود متصور شوند،هرگز دل به مردار دنیا نمیبستند.
مادر گفت:«مهتابی را خاموش کنم؟» پرستار گفت:«آنوقت من چطور این سوزن را به دستش فرو کنم؟» نه حسین بود نه خیمهها.
گفت:«هی،اسب من،شیهه بکش،با صدای بلند،آنقدر بلند که حسین بداند عباس زنده است.
عباس هنوز خاطرهء دست قطع شده را در ذهن داشت که خواست با آن سر مشک را محکم کند.
اسب شیهه کشید تا حسین بداند عباس زنده است."