ملخص الجهاز:
"گریپی که لولا شب پنجشنبه در تئاتر از آن شکایت داشت و به کلود گفته بود روز بعد باز بدتر شده بود و او تاءکید کرده بود که تمام تعطیلات پایان هفته را در رختخواب میگذراند،بیآنکه بخواهد کسی را ببیند،البته به جز رالف که قرار بود یکشنبه ساعت 15 سری به او بزند.
چرا کلود باید (به تصویر صفحه مراجعه شود) به جوانک ابلهی که سه سال است نمیتواند خود را در بازیگری تثبیت کند حسادت بورزد؟در حالی که خود کلود مریول در نوزده سالگی در فیلادلفی نقش هاملت را چنان بازی کرده بود که همه ناقلان نیویورک از او تعریف کرده بودند، و این که رالف ممکن است با لولا روابطی داشته باشد کاملا مسخره بود.
چند ماه پیش کلود به خود گفته بود که این زندگی نیمه فقیرانه دیگر قابل ادامه نیست به خصوص که رالف کاپنتر هم با بیشرمی مرتب از لولا پول میگیرد.
در نتیجه وقتی به مکلینها،به جویی گیلمور-که شنبه به او زنگ زده بود- و دو سه نفر دیگر گفته بود که او و لولا خیال دارند زندگی مشترک خود را شروع کنند همه حرفش را باور کرده بودند.
یکشنبه کلود کمی پیش از ساعت 15 به خانه مکلین رفت،درست موقعی که رالف قرار بود زنگ در خانه لولا را بزند.
اد گفت:«شنیدم تو و لولا خیال دارید گذشته را فراموش کنید،درست است؟» کلود لبخند زد و دماغش را با انگشت سبابه مالید،کاری که روی صحنه یاد گرفته بود و هر وقت که میخواست نقش آدمهای خجالتی یا مردد را بازی کند انجام میداد."