ملخص الجهاز:
"من در خانوادهای چشم به دنیا باز کردم که یک خواهر و یک برادر بزرگتر داشتم و خودم سومین و کوچکترین فرزند خانواده بودم.
همهی توجه پدر و مادر و اطرافیان به برادرم بود و بس.
همهی تلاشم در زندگی این شده بود که ثابت کنم،من هم هستم؛اما کوچکترین موفقیتی در این زمینه نداشتم.
سعی میکردم تلافی این بیتوجهیها را سر او درآوردم،ولی نه تنها چیزی عایدم نمیشد،بلکه مورد شماتت،سرزنش و تنبیه پدر و مادرم هم قرار میگرفتم.
دیگر تحمل این وضعیت خیلی برایم سنگینی و دشوار شده بود.
قرار شد که او با پدر و مادرم تماس بگیرد و آنها را به مدرسه دعوت کند و از این به بعد،من هم هر وقت احساس کردم میخواهم حرفهایم را برای کسی بگویم،سراغ او بروم.
ای کاش زودتر با او آشنا شده بودم؛ای کاش خداوند این فرشته را زودتر سر راه من قرار داده بود؛ای کاش..."