خلاصة:
با توجه به آرا و دیدگاههای کانت، استدلال وی بر عدم «امکان شناخت نفس از طریق نظری» را می توان اینگونه صورتبندی کرد: «1. کثرات شهود حسی از نفس («من» اندیشنده) داده نمی شود؛ 2. هر چیزی که کثرات شهود حسی از آن داده نشود، شناخت ناپذیر خواهد بود؛
نتیجه
نفس شناختناپذیر است». این استدلال از نظر صوری معتبر است و اگر نفس را به عنوان من اندیشنده یک امر صرفا استعلایی و غیرتجربی بدانیم، نتیجه آن، البته صرفا در محدوده معنای کانتی از شناخت، به طور مطلق صادق و معتبر خواهد بود؛ اما ابهام و ناسازگاری موجود در دیدگاه کانت درباره نفس یا من، نتیجه استدلال او را حتی در محدوده معنای کانتی از شناخت، مخدوش و نامعتبر می سازد.
Considering the views of Kant, his argument for ‗no possibility of theoretical recognition of the soul‘ can be formulated as follows: (a) no plurality of sensory intuitions is given from the soul (thinking ‗I‘); (b) anything from which no plurality of sensory intuitions are given would be unrecognizable; as a
result
the soul is unrecognizable. Formally, the argument is valid, and if we consider the soul, as the thinking ‗I‘, as merely a transcendental and non-empirical reality, the result – of course just in the Kantian sense of cognition – would be absolutely true and valid. However, the ambiguity and incongruity in Kant‘s view of the soul or ‗I‘ falsifies and defaces the result of his argument, even in the realm of Kantian sense of cognition
ملخص الجهاز:
خلاصه اینکه با توجه به همه آنچه گفته شد، معنای اصلی مد نظر کانت از «شهود»، به عنوان بخشی از مرکب «شناخت» که هنوز بخش دیگر به آن اضافه نشده و نقش خود را بر آن اِعمال نکرده است، همان کثرات دریافت حسی است که صورتهای پیشینی زمان یا مکان را پذیرفتهاند.
فاهمه به عنوان قوه «شناخت»ها اما اینکه کانت فاهمه را به عنوان «قوه شناختها» معرفی میکند، دقیقاً بدین دلیل است که قوه فهم با اِعمال کارکرد ترکیبکنندگی و وحدتبخشی خود بر روی کثرات حسی شهود، برای نخستین بار «شناخت» را پدید میآورد؛ چون به اعتقاد کانت «ترکیب یک کثرت داده شده (چه تجربی داده شود، چه پیشینی) امری است که نخست شناخت را تولید میکند» (همان، 103ب)؛ چنانکه در جای دیگر میگوید: «اگر بخواهیم درباره نخستین خاستگاه شناخت خود داوری کنیم، ترکیب نخستین چیزی است که باید بدان توجه نماییم» (همان).
او بر همین اساس، در ادامه آن را به این عنوان موضوع «نفسشناسی عقلی» معرفی میکند؛ اما با توجه به توضیحاتی که درباره هر یک از دو مفهومِ «من اندیشنده» و «حس درونی» به دست داده و نیز دیگر دیدگاهها و نظراتی که مطرح کرده است، به نظر میرسد این دیدگاه، یعنی یکی دانستن «من اندیشنده» و «متعلق حس درونی» را نمیتوان بهآسانی پذیرفت؛ چون «من» اندیشنده، با توجه به توضیحات کانت، امری محض و استعلایی است؛ درحالیکه متعلق حس درونی یک امر حسی و تجربی است.